"حقیقت سمیر"،از ماجرای عملیات ویژه و آغاز اسارت وی تا دادگاه سرنوشتساز
مظلومیت مردم فلسطین در طول سالهای بعد از حضور نیروهای اشغالگر صهیونیستی در سرزمین آنها به قدری است که هر چقدر در ارتباط با آن نوشته شود، کم است. نویسندههای زیادی دست به قلم بردن و در قالب انواع کتابها از رمان و شعر گرفته تا کتابهای تحلیلی و سیاسی به موضوع مظلومیت مردم فلسطین و مبارزه آنها با اشغالگران قدس پرداختهاند.
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، مظلومیت مردم فلسطین در طول سالهای بعد از حضور نیروهای اشغالگر صهیونیستی در سرزمین آنها به قدری است که هر چقدر در ارتباط با آن نوشته شود، کم است. نویسندههای زیادی دست به قلم بردن و در قالب انواع کتابها از رمان و شعر گرفته تا کتابهای تحلیلی و سیاسی به موضوع مظلومیت مردم فلسطین و مبارزه آنها با اشغالگران قدس پرداختهاند.
یعقوب توکلی یکی از همین اهالی قلم است که با نگارش کتاب «حقیقت سمیر» سعی کرده تا یکی از متفاوتترین آثار تالیف شده در ارتباط با این موضوع را ارائه کند. او برای این کار به سراغ زندگی «سمیر قنطار» یکی از مبارزان لبنانی رفته است که به خاطر حضور طولانی مدتش در زندانهای رژیم صهیونیستی به «سردار اسرا» شهرت یافت و یکی از افرادی بوده که به واسطه حضور طولانی مدتش در زندان، با بسیاری از چهرههای شاخص مبارز فلسطینی ارتباط داشته است و خاطرات ناگفته بسیاری از آنها در سینه داشته است.
نویسنده با استفاده از خاطرات قنطار بخش زیادی از تاریخ فلسطین را در پیش روی مخاطب خود قرار داده است و مروری بر جنایات رژیم صهیونیستی بر مردم فلسطین داشته است.علاوه بر این روایت ماجرای دادگاه سمیر قنطار در اسرائیل و بحثهای صورت گرفته میان او و قاضی یکی از بهترین بخشهای کتاب است که در دل خود پاسخ بسیاری از پرسشهایی پیرامون مسئله فلسطین و دلایل اشغال این کشور و مبارزه مردم فلسطین با اشغالگران را بیان کرده است.
نویسنده سعی کرده تا سطر به سطر خاطرات این مبارز لبنانی را در اثرش ثبت کند چرا که هربخش از خاطرات او مهم و ارزشمند است و باید برای ثبت در تاریخ ماندگار شود.
یعقوب توکلی یکی از همین اهالی قلم است که با نگارش کتاب «حقیقت سمیر» سعی کرده تا یکی از متفاوتترین آثار تالیف شده در ارتباط با این موضوع را ارائه کند. او برای این کار به سراغ زندگی «سمیر قنطار» یکی از مبارزان لبنانی رفته است که به خاطر حضور طولانی مدتش در زندانهای رژیم صهیونیستی به «سردار اسرا» شهرت یافت و یکی از افرادی بوده که به واسطه حضور طولانی مدتش در زندان، با بسیاری از چهرههای شاخص مبارز فلسطینی ارتباط داشته است و خاطرات ناگفته بسیاری از آنها در سینه داشته است.
نویسنده با استفاده از خاطرات قنطار بخش زیادی از تاریخ فلسطین را در پیش روی مخاطب خود قرار داده است و مروری بر جنایات رژیم صهیونیستی بر مردم فلسطین داشته است.علاوه بر این روایت ماجرای دادگاه سمیر قنطار در اسرائیل و بحثهای صورت گرفته میان او و قاضی یکی از بهترین بخشهای کتاب است که در دل خود پاسخ بسیاری از پرسشهایی پیرامون مسئله فلسطین و دلایل اشغال این کشور و مبارزه مردم فلسطین با اشغالگران را بیان کرده است.
نویسنده سعی کرده تا سطر به سطر خاطرات این مبارز لبنانی را در اثرش ثبت کند چرا که هربخش از خاطرات او مهم و ارزشمند است و باید برای ثبت در تاریخ ماندگار شود.
این کتاب که با فاصله کوتاهی بعد از شهادت سمیر قنطار در کشور سوریه و در روزهایی که او به عنوان یکی از فرماندهان موثر نظامی در حال جنگ با تروریستهای تکفیری در سوریه بود، منتشر شد؛ همانند بسیاری از کتابهای دیگری که در این سبک و سیاق منتشر میشوند، شامل تعدادی از عکسهای او و سایر همرزمانش است.
«حقیقت سمیر» را انتشارات سوره مهر در ۵۳۴ صفحه منتشر کرده است و با قیمت ۲۱هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.
با توجه به اینکه بسیاری از بخشهای مهم خاطرات سمیر قنطار مربوط به ماجرای عملیات او و دستگیری و محاکمهاش در اسرائیل است، سعی کردیم در این مطلب بیشتر از بخشهای ابتدایی این کتاب استفاده کنیم تا مخاطب در صورت علاقمندی به مطالعه تمام خاطرات این مبارز شهید، به سراغ مطالعه کامل کتاب «حقیقت سمیر» برود.
«حقیقت سمیر» را انتشارات سوره مهر در ۵۳۴ صفحه منتشر کرده است و با قیمت ۲۱هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.
با توجه به اینکه بسیاری از بخشهای مهم خاطرات سمیر قنطار مربوط به ماجرای عملیات او و دستگیری و محاکمهاش در اسرائیل است، سعی کردیم در این مطلب بیشتر از بخشهای ابتدایی این کتاب استفاده کنیم تا مخاطب در صورت علاقمندی به مطالعه تمام خاطرات این مبارز شهید، به سراغ مطالعه کامل کتاب «حقیقت سمیر» برود.
پرده اول: سمیر قنطار، سردار اسرا
[فصل اول کتاب به معرفی شخصیت سمیر قنطار و دلایل شهرت او پرداخته است. موضوعی که به یقین مخاطب این کتاب پیش از هرچیز باید نسبت به آن آگاهی پیدا کند تا بداند دلیل جمع آوری خاطرات یک مبارز لبنانی و نوشتن این کتاب توسط نویسنده آن چیست. ما هم به همین خاطر و با تاکید بر همین نکته، بخشهای از فصل اول کتاب را در اینجا نقل میکنیم.]
«سمیر قنطار» قدیمیترین اسیر لبنانی دربند رژیم صهیونیستی است که در ۲۰ جولای ۱۹۶۲ در روستای دروزینشین «عیبه» لبنان به دنیا آمد. در سال ۱۹۷۹ میلادی طی یک عملیات ضدصهیونیستی در شهر صهیونیست نشین «نهاریا» به اسارت درآمد و در لبنان «سردار اسرا» لقب گرفت. سیمر قنطار در ۲۲ آوریل ۱۹۷۹ در حالی که تنها ۱۷ سال داشت به همراه سه تن از اعضای گروه فلسطینی «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» به شمال اراضی اشغالی نفوذ کردند و یکی از دانشمندان اتمی اسرائیل را میکشند.
پس از این ماجرا به اسارت نیروهای اسرائیلی درمیآیند و پس از تحمل بیش از سی سال زندان در ژانویه سال ۲۰۰۸ میلادی و در تبادل جنازه دو سرباز اسرائیلی اسیر شده در جنگ اسرائیل و لبنان (۲۰۰۶) بین اسرائیل و حزبااله لبنان، به کشور لبنان تحویل داده شد.
«سمیر قنطار» قدیمیترین اسیر لبنانی دربند رژیم صهیونیستی است که در ۲۰ جولای ۱۹۶۲ در روستای دروزینشین «عیبه» لبنان به دنیا آمد. در سال ۱۹۷۹ میلادی طی یک عملیات ضدصهیونیستی در شهر صهیونیست نشین «نهاریا» به اسارت درآمد و در لبنان «سردار اسرا» لقب گرفت. سیمر قنطار در ۲۲ آوریل ۱۹۷۹ در حالی که تنها ۱۷ سال داشت به همراه سه تن از اعضای گروه فلسطینی «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» به شمال اراضی اشغالی نفوذ کردند و یکی از دانشمندان اتمی اسرائیل را میکشند.
پس از این ماجرا به اسارت نیروهای اسرائیلی درمیآیند و پس از تحمل بیش از سی سال زندان در ژانویه سال ۲۰۰۸ میلادی و در تبادل جنازه دو سرباز اسرائیلی اسیر شده در جنگ اسرائیل و لبنان (۲۰۰۶) بین اسرائیل و حزبااله لبنان، به کشور لبنان تحویل داده شد.
مصاحبه با سمیر قنطار ساعتهای متوالی در شرایطی بسیار حساس ادامه پیدا کرد و این در حالی بود که جوخههای ترور موساد، شهید محمد المحبوح یکی از رهبران حماس را به شهادت رسانده و هشدار داده بودند که نفر بعدی سمیر قنطار است. سمیر خودش میگفت: «اسرائیل وقتی چیزی را اعلام میکند از انجام آن ابایی ندارد. آنها مرا از زندان آزاد کردند تا در خارج از زندان مرا به شهادت برسانند.»
سمیر از انواع شکنجه گفت که به قول مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل قرار بود به حدی سخت و بیرحمانه باشد که به عقل شیطان هم نرسد. از اعتصاب غذاهای مختلف زندانیان فلسطینی، از مرگ خاموش در زندانهای اسرائیلی، از شکنجههای فراوانی که تحمل آن برای هیچ انسانی قابل تصور نیست، از شکنجههایی که من آنها را «شیوههای شکنجه ارزان» نامیدم. عجیب اینکه همین مربیان اسرائیلی شکنجه، چه روشهای گرانی از شکنجه را به بازجویان ساواک یاد داده بودند تا بتوانند منافع بیشتری به جیب بزنند.
داستان ۳۰ سال زندان سمیر قنطار با مبارزهای بسیار سخت و نفسگیر همراه بوده است. او در نوجوانی و زمانی که پسربچهای ۱۷ ساله، اما فرمانده عملیاتی سازمان جبهه مردمی فلسطین بود، با وجود اصابت شش گلوله و پس از شش ماه شکنجه بیرحمانه و با اطمینان و قدرت، از قاضی دادگاه اسرائیل که سمیر هیچگاه به خاطرش برنخاست، میپرسد: «آیا شما برای اجرای این حکم در مورد من در سرزمینهای اشغالی فلسطین باقی میمانید؟ نه اسرائیل عمری نخواهد داشت تا مرا تا ابد در زندان نگه دارد.»
پرده دوم: ماجرای عملیات ویژه و آغاز اسارت
[این فصل به شرح کامل عملیات نفوذ سمیر قنطار و سه همراهش به داخل سرزمینهای اشغالی و گرونگانگیری و گشتن یکی از دانشمندان و نیروهای ارشد نظامی ارتش اسرائیل میپردازد.]
بعد از بازگشت من از مرخصی، با اعلام آمادگیام برای انجام عملیات دیگر، جلسهای با فرمانده نظامی جبهه مردمی ترتیب دادند. فرمانده در این جلسه به من گفت که قرار است عملیات را از راه دریا انجام دهیم. شاید این عملیات بتواند راه جدیدی در بنبست عملیاتهای گروههای فلسطینی ایجاد کند. او از من خواست فرماندهی این گروه را بپذیرم. در حالی که هنوز شانزده سالم تمام نشده بود، این ماموریت را پذیرفتم.
بعد از آن که نیروها انتخاب شدند، دوران سخت آموزش خاص نظامی برای انجام این عملیات آغاز شد. زمان عملیات ۲۵ آذار ۱۹۷۹ انتخاب شد؛ که به دلیل همزمانی با امضای قرارداد کمپ دیوید بین انور سادات [رئیس جمهور خائن مصر] و مناخیم بگین آن را به نام جمال عبدالناصر، رئیس جمهور فقید مصر، نامگذاری کردیم.
با فرارسیدن شب، به طرف نقطه آغاز عملیات حرکت کردیم. همه چیز آماده بود. حرکت در دریا با سرعت زیاد و سرمای شدید همراه بود. ساعت ۲ بامداد بود که به ساحل نهاریا رسیدیم. از قایق پیاده شدیم و به سمت ساحل رفتیم و به سرعت وارد خیابانی به نام شابوتنسکی شدیم و پس از عبور از آن به محل اصلی عملیات رسیدیم.
نقطه کمینی که من انتخاب کردم، سر یک پیچ بود. ماشین پلیسی به ما نزدیک شد و ما آن را آرپیچی زدیم و بعد هم آن را با مسلسل به رگبار بستیم.
به همراه گروه به سمت ساختمان رفتیم. به دستور من سه گلوله آرپیچی به ساختمان شلیک شد. سپس از پشت ساختمان وارد محوطه ورودی آن شدیم. پس از اینکه وارد ساختمان شدیم و با استفاده از نارنجک بیشتر اتاقها را پاکسازی کردیم، وقت آن رسیده بود که چند نفر را زنده با خود ببریم. به سمت مردی رفتم که در کنار دخترش ایستاده بود. به او گفتم که حرکت کند ولی او اصرار داشت که دخترش هم با ما بیاید، البته او میدانست که بردن دختر یعنی کم شدن سرعت ما در موقع فرار و تلف شدن وقتمان که در این صورت نیروهای اسرائیلی راحتتر میتوانستند ما را بگیرند.
سمیر از انواع شکنجه گفت که به قول مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل قرار بود به حدی سخت و بیرحمانه باشد که به عقل شیطان هم نرسد. از اعتصاب غذاهای مختلف زندانیان فلسطینی، از مرگ خاموش در زندانهای اسرائیلی، از شکنجههای فراوانی که تحمل آن برای هیچ انسانی قابل تصور نیست، از شکنجههایی که من آنها را «شیوههای شکنجه ارزان» نامیدم. عجیب اینکه همین مربیان اسرائیلی شکنجه، چه روشهای گرانی از شکنجه را به بازجویان ساواک یاد داده بودند تا بتوانند منافع بیشتری به جیب بزنند.
داستان ۳۰ سال زندان سمیر قنطار با مبارزهای بسیار سخت و نفسگیر همراه بوده است. او در نوجوانی و زمانی که پسربچهای ۱۷ ساله، اما فرمانده عملیاتی سازمان جبهه مردمی فلسطین بود، با وجود اصابت شش گلوله و پس از شش ماه شکنجه بیرحمانه و با اطمینان و قدرت، از قاضی دادگاه اسرائیل که سمیر هیچگاه به خاطرش برنخاست، میپرسد: «آیا شما برای اجرای این حکم در مورد من در سرزمینهای اشغالی فلسطین باقی میمانید؟ نه اسرائیل عمری نخواهد داشت تا مرا تا ابد در زندان نگه دارد.»
پرده دوم: ماجرای عملیات ویژه و آغاز اسارت
[این فصل به شرح کامل عملیات نفوذ سمیر قنطار و سه همراهش به داخل سرزمینهای اشغالی و گرونگانگیری و گشتن یکی از دانشمندان و نیروهای ارشد نظامی ارتش اسرائیل میپردازد.]
بعد از بازگشت من از مرخصی، با اعلام آمادگیام برای انجام عملیات دیگر، جلسهای با فرمانده نظامی جبهه مردمی ترتیب دادند. فرمانده در این جلسه به من گفت که قرار است عملیات را از راه دریا انجام دهیم. شاید این عملیات بتواند راه جدیدی در بنبست عملیاتهای گروههای فلسطینی ایجاد کند. او از من خواست فرماندهی این گروه را بپذیرم. در حالی که هنوز شانزده سالم تمام نشده بود، این ماموریت را پذیرفتم.
بعد از آن که نیروها انتخاب شدند، دوران سخت آموزش خاص نظامی برای انجام این عملیات آغاز شد. زمان عملیات ۲۵ آذار ۱۹۷۹ انتخاب شد؛ که به دلیل همزمانی با امضای قرارداد کمپ دیوید بین انور سادات [رئیس جمهور خائن مصر] و مناخیم بگین آن را به نام جمال عبدالناصر، رئیس جمهور فقید مصر، نامگذاری کردیم.
با فرارسیدن شب، به طرف نقطه آغاز عملیات حرکت کردیم. همه چیز آماده بود. حرکت در دریا با سرعت زیاد و سرمای شدید همراه بود. ساعت ۲ بامداد بود که به ساحل نهاریا رسیدیم. از قایق پیاده شدیم و به سمت ساحل رفتیم و به سرعت وارد خیابانی به نام شابوتنسکی شدیم و پس از عبور از آن به محل اصلی عملیات رسیدیم.
نقطه کمینی که من انتخاب کردم، سر یک پیچ بود. ماشین پلیسی به ما نزدیک شد و ما آن را آرپیچی زدیم و بعد هم آن را با مسلسل به رگبار بستیم.
به همراه گروه به سمت ساختمان رفتیم. به دستور من سه گلوله آرپیچی به ساختمان شلیک شد. سپس از پشت ساختمان وارد محوطه ورودی آن شدیم. پس از اینکه وارد ساختمان شدیم و با استفاده از نارنجک بیشتر اتاقها را پاکسازی کردیم، وقت آن رسیده بود که چند نفر را زنده با خود ببریم. به سمت مردی رفتم که در کنار دخترش ایستاده بود. به او گفتم که حرکت کند ولی او اصرار داشت که دخترش هم با ما بیاید، البته او میدانست که بردن دختر یعنی کم شدن سرعت ما در موقع فرار و تلف شدن وقتمان که در این صورت نیروهای اسرائیلی راحتتر میتوانستند ما را بگیرند.
با گروگانی که دخترش را دربغل داشت، به طرف قایق حرکت کردیم ولی قبل از اینکه برسیم، متوجه حضور نظامیان اسرائیلی در سمت راست شدم. چون تیرهای زیادی به سمت ما شلیک میشد، نمیتوانستیم سوار شویم. فشارها از سمت جنوب زیاد شد و ناگهان دو نفر را دیدم که آرام آرام از سمت شمال، به سمت ما میآیند. اجازه دادم کاملا نزدیک شوند و ناگهان از پشت صخره پریدم و هر دو را به رگبار بستم. بعداً فهمیدم آن دو نفری که من کشتم یکی سرهنگ یوسف تساحور، فرمانده نیروهای داخلی منطقه شمال اسرائیل و دیگری یک متخصص نظامی از گروه تافتال بود.
بعد از کشته شدن آن دو، شلیکهای پیاپی و موشکهای آرپیجی بود به قایق اصابت میکرد. قایق دیگر از کار افتاده بود و امیدی به بردن گروگانها نبود. در همین لحظات دو گلوله، یکی به دست و یکی دیگر به کتف چپم خورد. درگیری به همین صورت ادامه پیدا کرد. نیروهای دشمن تلاش میکردند با هم جلو بیایند.خشاب جدیدی گذاشتم و شروع کردم به شلیک. گلولهای به سینهام خورد. افتادم و همزمان اسلحه هم از دستم افتاد. دیگر چیزی نفهمیدم. احمد اسلحهاش را انداخت و به بالای سر من آمد. فریاد میزد و با من حرف میزد. به دلیل خون زیادی که از من رفته بود، فکر میکرد شهید شدهام. این آخرین قسمت عملیات بود.
پرده سوم: اعتراف گیری اجباری با وعدههای دروغین
[این فصل شامل خاطرات نویسنده از روزهای ابتدایی اسارت اوست که در آن به برخی از مسائل پشت پرده همچون خوش خدمتی پادشاه اردن به اسرائیلیها و شکنجههای وحشیانه زندانیان در بند مزدوران صهیونیست میپردازد.]
روز چهارم اسارت بود که ابوذکان [شکنجهگر وحشی سمیر قنطار در زندان های اسرائیل] با هیبت هر چه بیشتر ظاهر شد. کتکزدنهای او، همچنان با عصبانیت بیشتری ادامه داشت. ولی این بار چیزی را رو کرد که از تعجب خشکم زد. او گفت: «تو در سال گذشته در اردن زندانی بودی؛ چون فرمانده یک گروه عملیاتی بودی و وارد خاک اسرائیل شدید. نمیتوانی به ما بگویی اردن نرفتید. ما روابط بسیار خوبی با شاه حسین و سازمان اطلاعات این کشور داریم. تو یازده ماه در زندانهای مختلف اردن بودی.» همه چیز را درست میگفت. حتی آنچه را که قرار بود انجام شود و ما موفق نشده بودیم، میدانست.
ابوذکان گفت: «تو یک پسر جوان لبنانی هستی؛ چرا برای فلسطین میجنگی؟ کشور شما بهشت بود، اما این فلسطینیها زیباییهای لبنان را از بین بردند.» گفتم: «این شما بودید که مردم فلسطین را از سرزمینشان اخراج کردید. آنها مجبور شدند به هرکجا پناه ببرند و در اردوگاههای چادری مستقر شدند؛ اما شما اردوگاههای آنها را بمباران کردید. بعد با همین شعار به حزب کتائب مارونی [یکی از احزاب تندروی مسیحی در لبنان] امکانات و آموزش دادید در لبنان جنگ داخلی راه بیندازند.» گفت:«نه، به ما ربطی ندارد. جنگ داخلی را فلسطینیها راه انداختند. برای ما نه لبنانی مهم است، نه فلسطینی، نه اردنی و نه هیچ یک از اعراب. برای ما فقط یهودیها مهم هستند.» گفتم: «برای من هم فقط اعراب مهم هستند، نه یهودیان.»
دوباره شروع کرد به کتک زدن و سپس پرسیدن سوالات قبلی. بعد هم دوباره دستور داد که آویزانم کنند. خونریزی از زخمهای گلوله هنوز ادامه داشت. در این مدت، روز و شب را نمیتوانستم تشخیص بدهم.
روز بعد، ابوذکان با چند ورقه آمد. کاغذی را به من نشان داد که با زبان عربی متنی در آن نوشته شده بود. گفت: «این کاغذ را بخوان.» خواندم. این طور شروع شده بود: من، سمیر قنطار، به دلیل نیاز مالی، به عضویت جبهه مردمی دآمدم، چون خود و خانوادهام مشکل مالی داشتیم، مسئولان جبهه مردمی به من وعده دادند بعد از عملیات پول زیادی به خانوادهام پرداخت کنند. آنها مرا آموزش دادند و از من خواستند برای گسترش وحشت، زن و بچههای بیشتری را بکشم. به همین دلیل مرا به نهاریا فرستادند.
در ادامه این پرسش و پاسخها آمده بود:
سوال: فرماندهان شما چه کسانی بودند؟
پاسخ: فرماندهان من ابوالعباس و فرماندهان جبهه شعبیه [یکی از جبهههای مبارز علیه اسرائیل در لبنان] هستند که در بیروت مستقرند. آنها در خانههایی بسیار شیک زندگی میکنند و زنهای متعدد و زیبارویی دارند و به طرز افراطی از مواد مخدر استفاده میکنند. آنها با این تشکیلات به تجارت مواد مخدر مشغول هستند و بیشتر هزینههای جنگ را نیز با تجارت مواد مخدر به دست میآورند.
سوال: آیا شما از انجام عملیات در فلسطین پشیمان هستید؟
پاسخ: بله، من به شدت از انجام این عملیات پشیمانم.
فحشهای بسیاری برای سران جبهه شعبیه و مسئولان فلسطینی نوشته شده بود و من میبایست در کنار نام هر یک از این مسئولان یکی از آنها را مینوشتم.
سوال: نظر شما درباره انور سادات، رئیس جمهور مصر چیست؟
پاسخ: انور سادات رئیس جمهوری شجاع و توانا است، که بیش از همه اعراب مصلحت خود و اعراب را میداند. از همه سران عرب درخواست میکنم از راه سادت پیروی کنند و با حمایت از اوا، راه صلح با اسرائیل را برگزینند و از سادات قهرمان تبعیت کنند.
وقتی متن را خواندم، ابوذکان گفت: «میخواهیم در برنامه تلویزیونی شبکه عربی اسرائیل، این نوشتهها را بخوانی. اگر این کار ساده را فقط ده دقیقه انجام دهی، دیگر تو را نمیزنیم و میتوانی در یک اتاقخوب بخوابی و دیگر مشکلی نخواهیم داشت.» گفتم: «من مصاحبه میکنم ولی هرچه خودم میخواهم، میگویم و چیزی از این کاغذ نخواهم گفت.»
ابوذکان گفت: «ما خودمان میدانیم چه باید بگویی. خواهی دید آنچه را که ما میخواهیم، تو چطور خواهی گفت.»
پس از آن ابوذکان تلفنی با کسی صحبت کرد و ده سرباز آمدند و شروع کردند به کتک زدن من. نمیدانم چند ساعت با جسم پُردرد من بازی کردند. دوباره مرا چشم بسته به همان دیوار آویزان کردند.
پرده چهارم: دادگاه سرنوشتساز
[این فصل یکی از بهترین فصول این کتاب است که به شرح جز به جز دادگاه محاکمه سمیر قنطار در اسرائیل پرداخته است و حاوی نکات زیادی در مورد مسئله فلسطین است که بخشهایی از آن را در اینجا باهم میخوانیم.]
از مهمترین شهادتهایی که بر علیه من وجود داشت، صحبتهای همسر دانی هاران [همان شخصیت مهم اسرائیلی که سمیر قنطار در عملیات خود او را ترور میکند.] بود. وقتی همسر دانی هاران وضعیت حاکم بر مجموعه ساختمانی که ما روی آن عملیات انجام دادیم را توضیح داد، معلوم شد او برای حفظ جانش دختر بچهی دو سالهاش را خفه کرده بود تا صدایش به ما نرسد. حال آنکه اگر ما صدای بچهای را میشنیدیم، علیه مادر و بچه اقدامی نمیکردیم.
وقتی این حرکت او معلوم شد، فهمیدم که چگونه شوهرش نیز توانست برای حفظ جان خود دخترش را برای تحریک عواطف ما به سپری انسانی تبدیل کند. البته دادگاه او را عامل قتل دخترک دوساله دانست. حتی قتل دختر اول هم از پرونده اتهامی ما خارج شد.
وقتی قاضی دادگاه در دفاع از اتهامات از ما توضیح خواست، من شروع کردم به صحبت کردن: عملیات ما هیچ هدف مشخصی نداشت، بلکه قضیهای ملی و میهنی است، در برابر نیروهایی که ملتی ساکن در یک سرزمین را آواره و در سرزمینهای دیگر هم به آنها حمله میکنند. بنابراین عملیات ما تدافعی است؛ برای جلوگیری از تجاوزات بیشتر قدرت متجاوز.
قاضی گفت: شما حق ندارید حرف سیاسی بزنید. توضیح مختصری راجع به عملیات بدهید.» گفتم: «آیا کسی میداند دولت و ارتش اسرائیل بر سر مردم دیر یاسین در ۱۹۵۳ چه آورد و چه جمعیتی از مردم بیگناه و کارگردان را قتل عام کرد؟ کشتارهایی که در ۱۹۵۶ اتفاق افتاد، به یاد آورید. آیا کسی میداند ارتش اسرائیل در لبنان مرتکب این جنایات شده است؟ ما این عملیات را انجام دادیم تا به مردمی که از سرزمین خود به زور تفنگهای ارتش اسرائیل آواره شدند، کمک کنیم به سرزمین خود برگردند. ما بر خلاف تبلیغات دولت اسرائیل، به دلیل پول و شهرت دست به عملیات نزدیم. من از خانوادهای ثروتمند هستم. با این وجود در ابتدای سن جوانی، مثل هزاران نفر دیگر داوطلب حمایت از مردم فلسطین شدم.
بعد از کشته شدن آن دو، شلیکهای پیاپی و موشکهای آرپیجی بود به قایق اصابت میکرد. قایق دیگر از کار افتاده بود و امیدی به بردن گروگانها نبود. در همین لحظات دو گلوله، یکی به دست و یکی دیگر به کتف چپم خورد. درگیری به همین صورت ادامه پیدا کرد. نیروهای دشمن تلاش میکردند با هم جلو بیایند.خشاب جدیدی گذاشتم و شروع کردم به شلیک. گلولهای به سینهام خورد. افتادم و همزمان اسلحه هم از دستم افتاد. دیگر چیزی نفهمیدم. احمد اسلحهاش را انداخت و به بالای سر من آمد. فریاد میزد و با من حرف میزد. به دلیل خون زیادی که از من رفته بود، فکر میکرد شهید شدهام. این آخرین قسمت عملیات بود.
پرده سوم: اعتراف گیری اجباری با وعدههای دروغین
[این فصل شامل خاطرات نویسنده از روزهای ابتدایی اسارت اوست که در آن به برخی از مسائل پشت پرده همچون خوش خدمتی پادشاه اردن به اسرائیلیها و شکنجههای وحشیانه زندانیان در بند مزدوران صهیونیست میپردازد.]
روز چهارم اسارت بود که ابوذکان [شکنجهگر وحشی سمیر قنطار در زندان های اسرائیل] با هیبت هر چه بیشتر ظاهر شد. کتکزدنهای او، همچنان با عصبانیت بیشتری ادامه داشت. ولی این بار چیزی را رو کرد که از تعجب خشکم زد. او گفت: «تو در سال گذشته در اردن زندانی بودی؛ چون فرمانده یک گروه عملیاتی بودی و وارد خاک اسرائیل شدید. نمیتوانی به ما بگویی اردن نرفتید. ما روابط بسیار خوبی با شاه حسین و سازمان اطلاعات این کشور داریم. تو یازده ماه در زندانهای مختلف اردن بودی.» همه چیز را درست میگفت. حتی آنچه را که قرار بود انجام شود و ما موفق نشده بودیم، میدانست.
ابوذکان گفت: «تو یک پسر جوان لبنانی هستی؛ چرا برای فلسطین میجنگی؟ کشور شما بهشت بود، اما این فلسطینیها زیباییهای لبنان را از بین بردند.» گفتم: «این شما بودید که مردم فلسطین را از سرزمینشان اخراج کردید. آنها مجبور شدند به هرکجا پناه ببرند و در اردوگاههای چادری مستقر شدند؛ اما شما اردوگاههای آنها را بمباران کردید. بعد با همین شعار به حزب کتائب مارونی [یکی از احزاب تندروی مسیحی در لبنان] امکانات و آموزش دادید در لبنان جنگ داخلی راه بیندازند.» گفت:«نه، به ما ربطی ندارد. جنگ داخلی را فلسطینیها راه انداختند. برای ما نه لبنانی مهم است، نه فلسطینی، نه اردنی و نه هیچ یک از اعراب. برای ما فقط یهودیها مهم هستند.» گفتم: «برای من هم فقط اعراب مهم هستند، نه یهودیان.»
دوباره شروع کرد به کتک زدن و سپس پرسیدن سوالات قبلی. بعد هم دوباره دستور داد که آویزانم کنند. خونریزی از زخمهای گلوله هنوز ادامه داشت. در این مدت، روز و شب را نمیتوانستم تشخیص بدهم.
روز بعد، ابوذکان با چند ورقه آمد. کاغذی را به من نشان داد که با زبان عربی متنی در آن نوشته شده بود. گفت: «این کاغذ را بخوان.» خواندم. این طور شروع شده بود: من، سمیر قنطار، به دلیل نیاز مالی، به عضویت جبهه مردمی دآمدم، چون خود و خانوادهام مشکل مالی داشتیم، مسئولان جبهه مردمی به من وعده دادند بعد از عملیات پول زیادی به خانوادهام پرداخت کنند. آنها مرا آموزش دادند و از من خواستند برای گسترش وحشت، زن و بچههای بیشتری را بکشم. به همین دلیل مرا به نهاریا فرستادند.
در ادامه این پرسش و پاسخها آمده بود:
سوال: فرماندهان شما چه کسانی بودند؟
پاسخ: فرماندهان من ابوالعباس و فرماندهان جبهه شعبیه [یکی از جبهههای مبارز علیه اسرائیل در لبنان] هستند که در بیروت مستقرند. آنها در خانههایی بسیار شیک زندگی میکنند و زنهای متعدد و زیبارویی دارند و به طرز افراطی از مواد مخدر استفاده میکنند. آنها با این تشکیلات به تجارت مواد مخدر مشغول هستند و بیشتر هزینههای جنگ را نیز با تجارت مواد مخدر به دست میآورند.
سوال: آیا شما از انجام عملیات در فلسطین پشیمان هستید؟
پاسخ: بله، من به شدت از انجام این عملیات پشیمانم.
فحشهای بسیاری برای سران جبهه شعبیه و مسئولان فلسطینی نوشته شده بود و من میبایست در کنار نام هر یک از این مسئولان یکی از آنها را مینوشتم.
سوال: نظر شما درباره انور سادات، رئیس جمهور مصر چیست؟
پاسخ: انور سادات رئیس جمهوری شجاع و توانا است، که بیش از همه اعراب مصلحت خود و اعراب را میداند. از همه سران عرب درخواست میکنم از راه سادت پیروی کنند و با حمایت از اوا، راه صلح با اسرائیل را برگزینند و از سادات قهرمان تبعیت کنند.
وقتی متن را خواندم، ابوذکان گفت: «میخواهیم در برنامه تلویزیونی شبکه عربی اسرائیل، این نوشتهها را بخوانی. اگر این کار ساده را فقط ده دقیقه انجام دهی، دیگر تو را نمیزنیم و میتوانی در یک اتاقخوب بخوابی و دیگر مشکلی نخواهیم داشت.» گفتم: «من مصاحبه میکنم ولی هرچه خودم میخواهم، میگویم و چیزی از این کاغذ نخواهم گفت.»
ابوذکان گفت: «ما خودمان میدانیم چه باید بگویی. خواهی دید آنچه را که ما میخواهیم، تو چطور خواهی گفت.»
پس از آن ابوذکان تلفنی با کسی صحبت کرد و ده سرباز آمدند و شروع کردند به کتک زدن من. نمیدانم چند ساعت با جسم پُردرد من بازی کردند. دوباره مرا چشم بسته به همان دیوار آویزان کردند.
پرده چهارم: دادگاه سرنوشتساز
[این فصل یکی از بهترین فصول این کتاب است که به شرح جز به جز دادگاه محاکمه سمیر قنطار در اسرائیل پرداخته است و حاوی نکات زیادی در مورد مسئله فلسطین است که بخشهایی از آن را در اینجا باهم میخوانیم.]
از مهمترین شهادتهایی که بر علیه من وجود داشت، صحبتهای همسر دانی هاران [همان شخصیت مهم اسرائیلی که سمیر قنطار در عملیات خود او را ترور میکند.] بود. وقتی همسر دانی هاران وضعیت حاکم بر مجموعه ساختمانی که ما روی آن عملیات انجام دادیم را توضیح داد، معلوم شد او برای حفظ جانش دختر بچهی دو سالهاش را خفه کرده بود تا صدایش به ما نرسد. حال آنکه اگر ما صدای بچهای را میشنیدیم، علیه مادر و بچه اقدامی نمیکردیم.
وقتی این حرکت او معلوم شد، فهمیدم که چگونه شوهرش نیز توانست برای حفظ جان خود دخترش را برای تحریک عواطف ما به سپری انسانی تبدیل کند. البته دادگاه او را عامل قتل دخترک دوساله دانست. حتی قتل دختر اول هم از پرونده اتهامی ما خارج شد.
وقتی قاضی دادگاه در دفاع از اتهامات از ما توضیح خواست، من شروع کردم به صحبت کردن: عملیات ما هیچ هدف مشخصی نداشت، بلکه قضیهای ملی و میهنی است، در برابر نیروهایی که ملتی ساکن در یک سرزمین را آواره و در سرزمینهای دیگر هم به آنها حمله میکنند. بنابراین عملیات ما تدافعی است؛ برای جلوگیری از تجاوزات بیشتر قدرت متجاوز.
قاضی گفت: شما حق ندارید حرف سیاسی بزنید. توضیح مختصری راجع به عملیات بدهید.» گفتم: «آیا کسی میداند دولت و ارتش اسرائیل بر سر مردم دیر یاسین در ۱۹۵۳ چه آورد و چه جمعیتی از مردم بیگناه و کارگردان را قتل عام کرد؟ کشتارهایی که در ۱۹۵۶ اتفاق افتاد، به یاد آورید. آیا کسی میداند ارتش اسرائیل در لبنان مرتکب این جنایات شده است؟ ما این عملیات را انجام دادیم تا به مردمی که از سرزمین خود به زور تفنگهای ارتش اسرائیل آواره شدند، کمک کنیم به سرزمین خود برگردند. ما بر خلاف تبلیغات دولت اسرائیل، به دلیل پول و شهرت دست به عملیات نزدیم. من از خانوادهای ثروتمند هستم. با این وجود در ابتدای سن جوانی، مثل هزاران نفر دیگر داوطلب حمایت از مردم فلسطین شدم.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *