تماسی از غیب سرنخ کشف قتل شد
فقط یک تلفن کافی بود تا با پیگیری آن تلفن راز قتل برملا شود.
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگارگروه جامعه ، زمستان سال 1386، در پلیس آگاهی مازندران، شهرستان نوشهر، خدمت میکردم. ساعت 7 شب و پس از یک روز خستهکننده همراه یکی از همکاران قصد داشتیم به خانه برویم که تلفن زنگ خورد؛ پشت خط پیرمردی بود که میگفت: «ببخشید مزاحم شدم. من آدم فضولی نیستم، ولی ماجرایی شنیدم که خواستم آن را برایتان تعریف کنم تا چنانچه مساله مهمی است از آن باخبر شوید.»
وی در حالیکه مدام اظهار شرمندگی میکرد، گفت: «ساکن روستای علیآباد هستم. از جلوی خانه آقایی به نام.... رد میشدم، ناخواسته شنیدم که زن و شوهر با هم جروبحث میکنند و زن به شوهرش میگوید اینقدر بیرون نرو، اگر کسی بفهمد چهکار کردی، اعدامت میکنند.»
وقتی حرفهای پیرمرد به پایان رسید، پیش از اینکه چیزی بپرسم، تلفن را قطع کرد. بعد از این تلفن خیلی کنجکاو شدم و در تماس با یکی از دوستانم که در آن روستا بود، متوجه شدم زن و مردی که پیرمرد از آنها حرف میزد، سرایدار هستند. فکرم مشغول شد و فرضیههای بسیاری ذهنم را درگیر خود کرد. دست به کار شدم و به دادستان زنگ زدم و حساسیت ماجرا را برایش توضیح دادم.
با دستور او ساعت 11 شب، وارد خانه این زن و شوهر شدیم و شروع به تجسس کردیم. در همان ابتدا این زن و شوهر که اهل خراسان شمالی بودند، علت حضور دو سالهشان را در این روستا، بیکاری در روستای خود عنوان کردند.
طی بازرسی از زیر رختخوابهایشان دو شناسنامه پیدا کردیم و با توجه به اظهارات ضدونقیض این زن و مرد با صاحبخانه تماس گرفتیم و متوجه شدیم این زوج مشکوک خود را به اسم دیگری معرفی کرده و بهعنوان سرایدار در آنجا مشغول به کار شدهاند.
اوضاع و احوال ظاهری زن و شوهر نشان میداد موضوعی را پنهان میکنند و رازی در سینه دارند. بنابراین آنان را به پلیس آگاهی انتقال دادیم و برای رازگشایی از این ماجرا همان شب شروع به استعلام از استانهای خراسان شمالی، جنوبی و رضوی کردیم و ساعت 3 بامداد، پلیس آگاهی قوچان اعلام کرد شوهر این زن به اتهام قتل چهار نفر با اسلحه کلاش از سال84، فراری است و پلیس این شهر تجسسهای گستردهای را برای دستگیری او انجام داده که بینتیجه مانده است.
مرد جنایتکار بهدلیل اختلاف، چهار برادر را به رگبار بسته و آنها را به قتل رسانده بود. قاتل و همسرش بعد از قتل با فرار از این شهر به نوشهر آمده و زندگی مخفیانهای را آغاز کرده بودند.
در ادامه قرار بر این شد ماموران پلیس قوچان برای تحویلگرفتن متهمان به نوشهر بیایند. ساعت 5 عصر روز بعد، دو تیم از پلیس آگاهی خراسان شمالی همراه تعدادی از اعضای خانواده قربانی به اینجا آمدند و پیرمردی با کلاه سبز سیدی زمانیکه مقابل در آگاهی رسید، در حالیکه میگریست به در ورودی آگاهی بوسه میزد و میگفت: «شما سرباز امامرضا(ع) هستید.» و با حالتی عجیب این جمله را تکرار میکرد. وقتی علت این حالت و جملههای وی را جویا شدیم، پیرمرد گفت: «غروب گذشته ساعت 7 (همزمان با زنگزدن آن پیرمرد به من) در حرم امامرضا(ع) بودم و به وی گفتم دو سال است قاتل چهار فرزندم فراری است. شما امامرضا(ع) هستید و اگر سربازهایتان ظرف 24ساعت این قاتل را دستگیر نکنند، دیگر به هیچ ماموری اعتماد نمیکنم.
24ساعت نگذشته بود که قاتل فرزندانم دستگیر شد و شما با عنایت امام هشتم او را دستگیر کردید.» دادستان که در جمع نشسته بود تحت تاثیر قرار گرفت و تلفنی از رئیس مخابرات شهرستان خواست مالک خطی را که مرد ناشناس با آن به آگاهی زنگ زده بود، پیدا کند تا از او قدردانی شود. لحظاتی بعد رئیس مخابرات زنگ زد و در نهایت تعجب گفت این شماره به ثبت نرسیده است. آنجا بود که فهمیدیم معجزهای رخ داده و آن شب هنگامیکه پیرمرد دست به دامان امامرضا(ع) شده و آنگونه با ایشان سخن گفته بود، غریبهای به آگاهی زنگ زده و ما هم افتخار داشتیم در آن لحظه سرباز امامرضا(ع) باشیم. فضای اتاق در آن هنگام سرشار از گریه و زاری و زمزمه یا امام رضا(ع) شد.
براساس خاطرهای از سروان مهدی آریسلکوانی
وی در حالیکه مدام اظهار شرمندگی میکرد، گفت: «ساکن روستای علیآباد هستم. از جلوی خانه آقایی به نام.... رد میشدم، ناخواسته شنیدم که زن و شوهر با هم جروبحث میکنند و زن به شوهرش میگوید اینقدر بیرون نرو، اگر کسی بفهمد چهکار کردی، اعدامت میکنند.»
وقتی حرفهای پیرمرد به پایان رسید، پیش از اینکه چیزی بپرسم، تلفن را قطع کرد. بعد از این تلفن خیلی کنجکاو شدم و در تماس با یکی از دوستانم که در آن روستا بود، متوجه شدم زن و مردی که پیرمرد از آنها حرف میزد، سرایدار هستند. فکرم مشغول شد و فرضیههای بسیاری ذهنم را درگیر خود کرد. دست به کار شدم و به دادستان زنگ زدم و حساسیت ماجرا را برایش توضیح دادم.
با دستور او ساعت 11 شب، وارد خانه این زن و شوهر شدیم و شروع به تجسس کردیم. در همان ابتدا این زن و شوهر که اهل خراسان شمالی بودند، علت حضور دو سالهشان را در این روستا، بیکاری در روستای خود عنوان کردند.
طی بازرسی از زیر رختخوابهایشان دو شناسنامه پیدا کردیم و با توجه به اظهارات ضدونقیض این زن و مرد با صاحبخانه تماس گرفتیم و متوجه شدیم این زوج مشکوک خود را به اسم دیگری معرفی کرده و بهعنوان سرایدار در آنجا مشغول به کار شدهاند.
اوضاع و احوال ظاهری زن و شوهر نشان میداد موضوعی را پنهان میکنند و رازی در سینه دارند. بنابراین آنان را به پلیس آگاهی انتقال دادیم و برای رازگشایی از این ماجرا همان شب شروع به استعلام از استانهای خراسان شمالی، جنوبی و رضوی کردیم و ساعت 3 بامداد، پلیس آگاهی قوچان اعلام کرد شوهر این زن به اتهام قتل چهار نفر با اسلحه کلاش از سال84، فراری است و پلیس این شهر تجسسهای گستردهای را برای دستگیری او انجام داده که بینتیجه مانده است.
مرد جنایتکار بهدلیل اختلاف، چهار برادر را به رگبار بسته و آنها را به قتل رسانده بود. قاتل و همسرش بعد از قتل با فرار از این شهر به نوشهر آمده و زندگی مخفیانهای را آغاز کرده بودند.
در ادامه قرار بر این شد ماموران پلیس قوچان برای تحویلگرفتن متهمان به نوشهر بیایند. ساعت 5 عصر روز بعد، دو تیم از پلیس آگاهی خراسان شمالی همراه تعدادی از اعضای خانواده قربانی به اینجا آمدند و پیرمردی با کلاه سبز سیدی زمانیکه مقابل در آگاهی رسید، در حالیکه میگریست به در ورودی آگاهی بوسه میزد و میگفت: «شما سرباز امامرضا(ع) هستید.» و با حالتی عجیب این جمله را تکرار میکرد. وقتی علت این حالت و جملههای وی را جویا شدیم، پیرمرد گفت: «غروب گذشته ساعت 7 (همزمان با زنگزدن آن پیرمرد به من) در حرم امامرضا(ع) بودم و به وی گفتم دو سال است قاتل چهار فرزندم فراری است. شما امامرضا(ع) هستید و اگر سربازهایتان ظرف 24ساعت این قاتل را دستگیر نکنند، دیگر به هیچ ماموری اعتماد نمیکنم.
24ساعت نگذشته بود که قاتل فرزندانم دستگیر شد و شما با عنایت امام هشتم او را دستگیر کردید.» دادستان که در جمع نشسته بود تحت تاثیر قرار گرفت و تلفنی از رئیس مخابرات شهرستان خواست مالک خطی را که مرد ناشناس با آن به آگاهی زنگ زده بود، پیدا کند تا از او قدردانی شود. لحظاتی بعد رئیس مخابرات زنگ زد و در نهایت تعجب گفت این شماره به ثبت نرسیده است. آنجا بود که فهمیدیم معجزهای رخ داده و آن شب هنگامیکه پیرمرد دست به دامان امامرضا(ع) شده و آنگونه با ایشان سخن گفته بود، غریبهای به آگاهی زنگ زده و ما هم افتخار داشتیم در آن لحظه سرباز امامرضا(ع) باشیم. فضای اتاق در آن هنگام سرشار از گریه و زاری و زمزمه یا امام رضا(ع) شد.
براساس خاطرهای از سروان مهدی آریسلکوانی
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *