شهید حیدری خودش نامش را در لیست اعزامیها نوشت/ وقتی پیکرش را به ایران آوردند، لبخند برلبانش بود
همسر شهید محسن حیدری گفت: خودش اسمش را در لیست اعزامی ها ثبت کرد، او بسیار شوخ طبع بود وقتی پشت بی سیم به فرمانده شان گفت ما را زدند، او فکر می کند که محسن شوخی می کند در حالی که لحظاتی بعد با لبخند می گوید یا حسین (ع) و به شهادت می رسد.
خبرگزاری میزان -
به نقل از طنین یاس، پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم "محسن حیدری" که مفتخر به لقب نخستین شهید مدافع حرم خمینی شهر اصفهان است در نخستین روزهای سال 1363 به دنیا آمد. او نیز مانند همه جوانان عاشق زندگی، همسر و تک دختر دو ساله اش بود اما ارادت به اهل بیت علیه السلام او را بر آن داشت تا کوله بار بربندد و برای دفاع از حریم بی بی زینب کبری سلام الله عازم سوریه شود و در 28 مرداد 1392 به فیض شهادت نائل آمد.
"ملحیه نقد" همسر جوانش در گفت وگو با خبرنگار طنین یاس از زندگی می گوید که با وجود جوان بودن اما به خاطر عشق و محبت و درک متقابل از زندگی های دیگر جلوتر بود از همسری می گوید که به خانه و خانواده عشق می ورزید و دختر کوچکش را بسیار دوست می داشت و مفهوم اخلاص در رفتار و عمل را در زندگی مشترک با محسن درک کردم.
وقتی به سبک زندگی و تعلق خاطر شهدا به همسر و فرزند، مادر و پدر و حتی دوستان شان می نگرم این سؤال که آنها چگونه توانستند این همه دلبستگی را از خود دور کرده و دل به دفاع از حریم اسلام و اهل بیت بدهند برایم جای تعجب دارد.
گاهی به عشق بین شهید و دخترش حسادت می کردم!
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری در خصوص ارتباط شهید با دختر کوچکش گفت: « عشقی که بین این پدر و دختر در مدت دوسال دیدم، قابل توصیف نیست. شب های امتحانی که من درس می خواندم، محسن آنقدر با مرضیه بازی می کرد که باعث حسودی ام می شد! و مجبور می شدم درس خواندن را رها کرده و مجذوب کارهای این دو شوم و ازعشق این پدر و دختر فیلم بگیرم.
وی با بیان اینکه شهید محسن بسیار ولایت مدار بود و از شنوندگان همیشگی سخنان و منویات مقام معظم رهبری بود، می گوید: پیگیری فرمایشات و دستورات مقام معظم رهبری را با جان و دل انجام می داد. درست یادم هست که تیر ماه سال 92 بود هر از گاهی وقتی به منزل می آمدند با شوخ طبعی صحبت از رفتن به سوریه می کردند! آنقدر شوخی می کرد که من مجبور می شدم بگویم بیا با هم کمی جدی حرف بزنیم.
لحظه خداحافظی گفت: وقت رفتن ماست که شهید شویم!/ دوست نداشت گریه ام را ببیند
همسر شهید محسن حیدری ادامه می دهد: وقتی که حرف از رفتن و جهاد بود، می گفت: آن قدر آنجا می جنگیم تا شهید شویم! آن وقت بود که من می ترسیدم و دلم نمی خواست حرف هایش را به عنوان صحبت هایی جدی قبول کنم . وقتی، خبر اصابت گلوله به گنبد حرم حضرت زینب (س) را در سوریه شنید؛ گفت:« دیگه وقت رفتن ما است که شهید شویم.»
شهید حتی پیرو فرمایشات رهبر با اعتقادی که داشت می گفت:« به نظرم، حرم حضرت زینب (س) ناموس خداست و خدا نمی گذارد هیچ گونه تجاوزی به حرم شود. اما وظیفه ما است در این جهاد شرکت داشته باشیم.» و با این حرف هایی که زد من نتوانستم مخالف رفتنش شوم با اینکه اعتقادمان شبیه بهم بود ولی از رفتنش دلتنگ می شدم برای همین از آقا محسن سئوال کردم: جدی می خواهید بروید؟ که برگشت به من گفت: «بله یک ماموریت سی و چهل روزه است؛ می رویم بر می گردیم و شاید هم نتوانم به شما زنگ بزنم نگران من نباشید »
در پاسخ به این سؤالم که می خواهید بروید آنجا چه کار کنید؟ گفت: فعلا به ما چیزی نگفتند باید بروم تهران و انجا می گویند قرار است چه کار کنیم. همسرم در حفاظت از اطلاعات بسیار دقیق بود، یادم هست هیچ وقت پشت خط تلفن جز سلام و احوال پرسی حرف دیگری نمی زد! و با فاصله زمان های طولانی با من تماس می گرفت و وقتی حرف هایی از جنس دلتنگی می زدم می گفت: « از این حرف ها نزن که اینجا شنود دارد. بسیار از گریه کردن بدش می آمد و دلش نمی آمد که من پیش او گریه کنم .»
شهید محسن، اسم خودش را در لیست اعزامی ها به سوریه تایپ کرد
ملیحه نقد با اشاره به اینکه رفتن هسمرش به سوریه بسیار غیرمترقبه صورت گرفت، ادامه داد: گویا فرمانده همسرم به خاطر اینکه او متأهل و صاحب فرزند بود اجازه اعزامش را به سوریه نمی داد اما در آخرین لحظاتی که خود محسن اسامی اعزامی ها را در لیست تایپ می کرد، اسم خودش را هم اضافه کرده بود! و اینگونه شد که در دوازدهمین روز رمضان سال 1390آماده اعزام به جبهه سوریه شد.
یادم هست که یک ربع به سه بعداز ظهر، آمد خانه و گفت: ساک مرا ببند من با تعجب پرسیدم مگر الان می خواهید بروید؟ بعد شروع به بستن ساکش کردم، هر چه از خوراکی ها می خواستم برایش بگذارم تا با آن روزه اش را باز کند، مخالفت می کرد! اخر کار اعتراض کردم « آنکه مجرد است مادرش برایش خوراکی می گذارد وآن کسی هم که متاهل است همسرش، دیگه اینکه این مسایل اشکال ندارد. »
دخترم وقت رفتن پدرش خیلی بی تابی کرد!
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری می گوید: موقع خداحافظی مرضیه را بوسید، دخترمان شروع به گریه کرد و می گفت:« بابایی بابایی ما هم برویم..» آقا محسن داشت دیرش می شد، برگشت و نگاهش به ما افتاد «مرضیه خانم برین آماده شین من منتظرتان هستم » وقتی که این حرف را زد خیلی تعجب کردم با توجه به اینکه وصیتنامه ای نداشتند امروزه که فکر می کنم با خودم می گویم منظور شهید این بود که در دنیای باقیات منتظرما دو نفراست .
وی در ادامه بیان کرد: چون آن موقع زیاد اعزامی و شهید از سوریه نداشتیم من از اوضاع سوریه و شدت جنگ خبرنداشتم وقتی که از اقا محسن می پرسیدم، قرار است بروید انجا چه کار کنید؟ کامل توضیح نمی داد که وضع آنجا چگونه است وفقط می گفت:« شاید رفتن ما به آنجا در حد آموزش به دیگران باشد.» ودر تماس تلفنی که از مکان استقرارش سوال می کردم، می گفت ما خوبیم برای عده ای دیگر از شیعیان دعا کنید که دو سال است در محاصره داعش به سر می ببرند.
یک ساعت قبل از شهادت گفت: به زودی بر می گردم
همسر شهید مدافع حرم از آخرین گفت وگویش با همسرش می گوید: 28 مرداد سال 1392 بود که اقا محسن ساعت ده شب با ما تماس گرفت. به او گفتم اقا محسن! دلم خیلی برایت تنگ شده ، طاقتم کم شده در جوابم گفت: به زودی زود می آیم .
وی ادامه می دهد: از طرفی رفتن اقا محسن به جز من و برادرش دیگر کسی اطلاع نداشت و حتی پدرم من را تحت فشار قرار می داد و می گفت پس شوهرت کجاست که اینقدر دیر به دیر تماس می گیرد با خنده به پدرم می گفتم ماموریت سپاه همینطوری است. در همان تماس تلفنی اخر به من گفت زهرا خانم می توانی به همه بگویی من کجا هستم! گفتم چرا؟ من که این همه تحمل کردم حالا که می خواهی بیایی به همه بگویم ! بعد با مرضیه حرف زد که مرضیه می گفت بابا بیا من را ببر پارک که بازهم گفت به زودی زود می آیم.
دوست دارم پیکرم سالم دست خانواده ام برسد
ملیحه نقد درباره نحوه شهادت همسرش از زبان یکی از همرزمانش می گوید : قرار بود عملیاتی روی تپه ای که بخشی از آن دست ارتش سوریه و بخشی دیگر آن در دست داعشی ها بود انجام شود. پیامی می رسد مبنی بر اینکه تکفیری ها نسبت به این تپه فعالیت هایی دارند از آنجایی که شناسایی عملیات در دست شهید سردار اسماعیل از تهران بود که توسط یک گروه 20 نفره جلو می روند .
دیده بانی این منطقه در دست شهید محسن بود . همینطور که گروه جلو می رود داعش ها شروع به تیراندازی می کنند و اقا محسن پشت بی سم اطلاع می دهد که دارند تیراندازی می کنند و تکفیری ها ما را دور زده و شروع می کنند به «گرا دادن » یعنی « زاویه دقیق برای توپ زدن» که فقط هدف شلیک مستقیم روی تکفیری ها باشد؛ گویا در همین لحظات ناگهان دوربین آقا محسن را می زنند و می گوید دیگر من نمی توانم «گرا» بدهم .
به او اطلاع می دهند که برگردند اما او در حالی که ترکش به ران پایش خورده بود همراه با یک تانک خودی به سمت دشمن جلو می رفت و با دوربین کوچک در کنار به فرمانده «گرا» می دهد که ناگهان می گوید ما را زدند و فرمانده شان فکر می کند، اقا محسن شوخی می کند! چون او خیلی شوخ طبع بود به محسن می گوید: شوخی نکن! ولی فرمانده می شنود که اقا محسن با خنده می گوید« یا حسین» و به شهادت می رسد.
وقتی پیکرش را آوردند همان لبخند بر لبانش خشکیده بود و همسرم با ذکر یا حسین به شهادت می رسد گویا گلوله به تانک اصابت می کند و ترکش های آن روی آقا محسن می ریزد وآسمانی می شود.
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری در پایان با اشاره بخاطره ای از همسرش می گوید محسن می دانست که شهید می شود! « کار شهید محسن دیده بانی بود، یک ساعت کرونومتردار از برادر دوست می گیرد و روی دستش می بندد در حین انجام کار شیشه ساعت ترک بر می دارد، دوستش می گوید: حالا به برادرم چه بگویم که همسرم می گوید: بگو از دستان شهید بازکردم و آوردم ! بعد از این گفت وگو که درست یک ساعت بعد از تماس با ما بود به شهادت می رسد. همسرم برای اینکه اسمش در لیست اعزامی های سوریه قرار بگیرد و در سوریه بماند، چهل روز، روزه نذر کرده بود اما بعد از گذشت ده روز از ماه رمضان مصادف با 28 مرداد ماه به شهادت رسید.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
"ملحیه نقد" همسر جوانش در گفت وگو با خبرنگار طنین یاس از زندگی می گوید که با وجود جوان بودن اما به خاطر عشق و محبت و درک متقابل از زندگی های دیگر جلوتر بود از همسری می گوید که به خانه و خانواده عشق می ورزید و دختر کوچکش را بسیار دوست می داشت و مفهوم اخلاص در رفتار و عمل را در زندگی مشترک با محسن درک کردم.
وقتی به سبک زندگی و تعلق خاطر شهدا به همسر و فرزند، مادر و پدر و حتی دوستان شان می نگرم این سؤال که آنها چگونه توانستند این همه دلبستگی را از خود دور کرده و دل به دفاع از حریم اسلام و اهل بیت بدهند برایم جای تعجب دارد.
گاهی به عشق بین شهید و دخترش حسادت می کردم!
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری در خصوص ارتباط شهید با دختر کوچکش گفت: « عشقی که بین این پدر و دختر در مدت دوسال دیدم، قابل توصیف نیست. شب های امتحانی که من درس می خواندم، محسن آنقدر با مرضیه بازی می کرد که باعث حسودی ام می شد! و مجبور می شدم درس خواندن را رها کرده و مجذوب کارهای این دو شوم و ازعشق این پدر و دختر فیلم بگیرم.
وی با بیان اینکه شهید محسن بسیار ولایت مدار بود و از شنوندگان همیشگی سخنان و منویات مقام معظم رهبری بود، می گوید: پیگیری فرمایشات و دستورات مقام معظم رهبری را با جان و دل انجام می داد. درست یادم هست که تیر ماه سال 92 بود هر از گاهی وقتی به منزل می آمدند با شوخ طبعی صحبت از رفتن به سوریه می کردند! آنقدر شوخی می کرد که من مجبور می شدم بگویم بیا با هم کمی جدی حرف بزنیم.
لحظه خداحافظی گفت: وقت رفتن ماست که شهید شویم!/ دوست نداشت گریه ام را ببیند
همسر شهید محسن حیدری ادامه می دهد: وقتی که حرف از رفتن و جهاد بود، می گفت: آن قدر آنجا می جنگیم تا شهید شویم! آن وقت بود که من می ترسیدم و دلم نمی خواست حرف هایش را به عنوان صحبت هایی جدی قبول کنم . وقتی، خبر اصابت گلوله به گنبد حرم حضرت زینب (س) را در سوریه شنید؛ گفت:« دیگه وقت رفتن ما است که شهید شویم.»
شهید حتی پیرو فرمایشات رهبر با اعتقادی که داشت می گفت:« به نظرم، حرم حضرت زینب (س) ناموس خداست و خدا نمی گذارد هیچ گونه تجاوزی به حرم شود. اما وظیفه ما است در این جهاد شرکت داشته باشیم.» و با این حرف هایی که زد من نتوانستم مخالف رفتنش شوم با اینکه اعتقادمان شبیه بهم بود ولی از رفتنش دلتنگ می شدم برای همین از آقا محسن سئوال کردم: جدی می خواهید بروید؟ که برگشت به من گفت: «بله یک ماموریت سی و چهل روزه است؛ می رویم بر می گردیم و شاید هم نتوانم به شما زنگ بزنم نگران من نباشید »
در پاسخ به این سؤالم که می خواهید بروید آنجا چه کار کنید؟ گفت: فعلا به ما چیزی نگفتند باید بروم تهران و انجا می گویند قرار است چه کار کنیم. همسرم در حفاظت از اطلاعات بسیار دقیق بود، یادم هست هیچ وقت پشت خط تلفن جز سلام و احوال پرسی حرف دیگری نمی زد! و با فاصله زمان های طولانی با من تماس می گرفت و وقتی حرف هایی از جنس دلتنگی می زدم می گفت: « از این حرف ها نزن که اینجا شنود دارد. بسیار از گریه کردن بدش می آمد و دلش نمی آمد که من پیش او گریه کنم .»
شهید محسن، اسم خودش را در لیست اعزامی ها به سوریه تایپ کرد
ملیحه نقد با اشاره به اینکه رفتن هسمرش به سوریه بسیار غیرمترقبه صورت گرفت، ادامه داد: گویا فرمانده همسرم به خاطر اینکه او متأهل و صاحب فرزند بود اجازه اعزامش را به سوریه نمی داد اما در آخرین لحظاتی که خود محسن اسامی اعزامی ها را در لیست تایپ می کرد، اسم خودش را هم اضافه کرده بود! و اینگونه شد که در دوازدهمین روز رمضان سال 1390آماده اعزام به جبهه سوریه شد.
یادم هست که یک ربع به سه بعداز ظهر، آمد خانه و گفت: ساک مرا ببند من با تعجب پرسیدم مگر الان می خواهید بروید؟ بعد شروع به بستن ساکش کردم، هر چه از خوراکی ها می خواستم برایش بگذارم تا با آن روزه اش را باز کند، مخالفت می کرد! اخر کار اعتراض کردم « آنکه مجرد است مادرش برایش خوراکی می گذارد وآن کسی هم که متاهل است همسرش، دیگه اینکه این مسایل اشکال ندارد. »
دخترم وقت رفتن پدرش خیلی بی تابی کرد!
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری می گوید: موقع خداحافظی مرضیه را بوسید، دخترمان شروع به گریه کرد و می گفت:« بابایی بابایی ما هم برویم..» آقا محسن داشت دیرش می شد، برگشت و نگاهش به ما افتاد «مرضیه خانم برین آماده شین من منتظرتان هستم » وقتی که این حرف را زد خیلی تعجب کردم با توجه به اینکه وصیتنامه ای نداشتند امروزه که فکر می کنم با خودم می گویم منظور شهید این بود که در دنیای باقیات منتظرما دو نفراست .
وی در ادامه بیان کرد: چون آن موقع زیاد اعزامی و شهید از سوریه نداشتیم من از اوضاع سوریه و شدت جنگ خبرنداشتم وقتی که از اقا محسن می پرسیدم، قرار است بروید انجا چه کار کنید؟ کامل توضیح نمی داد که وضع آنجا چگونه است وفقط می گفت:« شاید رفتن ما به آنجا در حد آموزش به دیگران باشد.» ودر تماس تلفنی که از مکان استقرارش سوال می کردم، می گفت ما خوبیم برای عده ای دیگر از شیعیان دعا کنید که دو سال است در محاصره داعش به سر می ببرند.
یک ساعت قبل از شهادت گفت: به زودی بر می گردم
همسر شهید مدافع حرم از آخرین گفت وگویش با همسرش می گوید: 28 مرداد سال 1392 بود که اقا محسن ساعت ده شب با ما تماس گرفت. به او گفتم اقا محسن! دلم خیلی برایت تنگ شده ، طاقتم کم شده در جوابم گفت: به زودی زود می آیم .
وی ادامه می دهد: از طرفی رفتن اقا محسن به جز من و برادرش دیگر کسی اطلاع نداشت و حتی پدرم من را تحت فشار قرار می داد و می گفت پس شوهرت کجاست که اینقدر دیر به دیر تماس می گیرد با خنده به پدرم می گفتم ماموریت سپاه همینطوری است. در همان تماس تلفنی اخر به من گفت زهرا خانم می توانی به همه بگویی من کجا هستم! گفتم چرا؟ من که این همه تحمل کردم حالا که می خواهی بیایی به همه بگویم ! بعد با مرضیه حرف زد که مرضیه می گفت بابا بیا من را ببر پارک که بازهم گفت به زودی زود می آیم.
دوست دارم پیکرم سالم دست خانواده ام برسد
ملیحه نقد درباره نحوه شهادت همسرش از زبان یکی از همرزمانش می گوید : قرار بود عملیاتی روی تپه ای که بخشی از آن دست ارتش سوریه و بخشی دیگر آن در دست داعشی ها بود انجام شود. پیامی می رسد مبنی بر اینکه تکفیری ها نسبت به این تپه فعالیت هایی دارند از آنجایی که شناسایی عملیات در دست شهید سردار اسماعیل از تهران بود که توسط یک گروه 20 نفره جلو می روند .
دیده بانی این منطقه در دست شهید محسن بود . همینطور که گروه جلو می رود داعش ها شروع به تیراندازی می کنند و اقا محسن پشت بی سم اطلاع می دهد که دارند تیراندازی می کنند و تکفیری ها ما را دور زده و شروع می کنند به «گرا دادن » یعنی « زاویه دقیق برای توپ زدن» که فقط هدف شلیک مستقیم روی تکفیری ها باشد؛ گویا در همین لحظات ناگهان دوربین آقا محسن را می زنند و می گوید دیگر من نمی توانم «گرا» بدهم .
به او اطلاع می دهند که برگردند اما او در حالی که ترکش به ران پایش خورده بود همراه با یک تانک خودی به سمت دشمن جلو می رفت و با دوربین کوچک در کنار به فرمانده «گرا» می دهد که ناگهان می گوید ما را زدند و فرمانده شان فکر می کند، اقا محسن شوخی می کند! چون او خیلی شوخ طبع بود به محسن می گوید: شوخی نکن! ولی فرمانده می شنود که اقا محسن با خنده می گوید« یا حسین» و به شهادت می رسد.
وقتی پیکرش را آوردند همان لبخند بر لبانش خشکیده بود و همسرم با ذکر یا حسین به شهادت می رسد گویا گلوله به تانک اصابت می کند و ترکش های آن روی آقا محسن می ریزد وآسمانی می شود.
همسر شهید مدافع حرم محسن حیدری در پایان با اشاره بخاطره ای از همسرش می گوید محسن می دانست که شهید می شود! « کار شهید محسن دیده بانی بود، یک ساعت کرونومتردار از برادر دوست می گیرد و روی دستش می بندد در حین انجام کار شیشه ساعت ترک بر می دارد، دوستش می گوید: حالا به برادرم چه بگویم که همسرم می گوید: بگو از دستان شهید بازکردم و آوردم ! بعد از این گفت وگو که درست یک ساعت بعد از تماس با ما بود به شهادت می رسد. همسرم برای اینکه اسمش در لیست اعزامی های سوریه قرار بگیرد و در سوریه بماند، چهل روز، روزه نذر کرده بود اما بعد از گذشت ده روز از ماه رمضان مصادف با 28 مرداد ماه به شهادت رسید.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *