عباس زریباف؛ ماجرای نفوذ یک منافق در قلب اطلاعاتی انقلاب+عکس
مانند بیشتر شخصیتهای فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز» که مابهازای عینی و بیرونی داشتهاند، «عباس» هم یک شخصیت کاملاً واقعی است که بازتولید سینمایی شخصیت «عباس زریباف»، یکی از بزرگترین نفوذیهای منافقین است.
خبرگزاری میزان -
«عباس زریباف»، متولد 1331 در اصفهان، دانشجوی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف بود. او اولین بار در سال 53 از طریق یکی از کادرهای اولیه مجاهدین خلق به نام «علیرضا الفت» با سازمان آشنا شد. او در سال 58 عضو کادر مخفی سازمان شد و در خدمت بخش اطلاعات سازمان قرار گرفت.
زریباف که دانشجوی دانشگاه شریف بود، در جریان تسخیر لانه جاسوسی در آبان 58 خود را در صف دانشجویان مسلمان جا زد و به لانه راه پیدا کرد. «محمد هاشم پوریزدان پرست»، که مسوول انتشارات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در سفارت تسخیر شده آمریکا بود، در مصاحبه با سایت «شریف نیوز» (11 آبان 85) حضور زریباف را چنین روایت کرد:
« یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف نیز بنام عباس زریباف، از کادرهای سازمان منافقین که در بلوک ما بود. او مسئولیت کنفرانس نهضتهای آزادیبخش را که دانشجویان بر پا نمودند و رهبران و نمایندگان این نهضتها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود و خدا میداند منافقین از طریق او چه اطّلاعاتی را از این نهضتها به دست آوردند و در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشتند و چه ضرباتی را از این طریق بر آنان وارد نمودند و این در حالی بود که نمایندگان نهضت ها در تهران در جلسات روی خود را می پوشاندند.»
با پایان یافتن ماجرای تسخیر لانه جاسوسی در سال 59، شماری از دانشجویان پیرو خط امام که عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بودند، واحدی به نام اطلاعات سپاه را تشکیل دادند. عباس زریباف به واسطه حضور خود در لانه و مسوولیت مهمی که در آن جا داشت، توانست در میان این جمع نفوذ کند و عضو واحد اطلاعات موسوم به «ستاد تهران» شود، که مسوولیت اصلی آن برخورد با گروهک های ضدانقلاب و درراس آن ها، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود!
همان طور که اشاره شد، او به سان یک جاسوس کهنه کار و آموزش دیده، با ظاهرسازی کامل توانست خیلی زود ارتقاء پیدا کند و مسوول «شنود تلفنی» ستاد تهران اطلاعات سپاه شود. او البته تنها نفوذی این چنینی منافقین در سازمان ها و نهادهای نظام نبود. «مسعود کشمیری»، «محمدرضا کلاهی»، «جواد قدیری»، «کاظم افجه ای» و «محمد فخارزاده»، «محمد حسین رنجبر» و «الماس» همه با چنین کیفیتی به سازمان های انقلابی نفوذ کردند و بعضا مثل کشمیری تا عالی ترین سطوح امنیتی کشور هم بالا رفتند (البته به لحاظ کیفیت و پیچیدگی نفوذ هیچ کدام از این اسامی به گرد پای کشمیری، عامل انفجار نخست وزیری نمی رسیدند).
«سعید حجاریان» از موسسان واحد اطلاعات نخست وزیری و بعدها وزرات اطلاعات، در مصاحبهای درباره نفوذ منافقین در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی کشور گفت: «در ابتدای انقلاب، بچههای سازمان مجاهدین خلق در همه ارگانهای حساس حضور داشتند، در دادستانی بودند، در دستگاه قضایی تا حد دستیار قاضی بودند، در حزب جمهوری اسلامی هم حضور داشتند. مرکزیت سازمان از مقطعی به بعد به نیروهایش اعلام کرد که غیرعلنی کار کنند و هویت سازمانی خود را پنهان کنند. کلاهی، کشمیری، جواد قدیری، عباس زریباف و تعداد دیگری از افراد نظیر قاتل شهید قدوسی از نیروهای آنان بودند که بعداً مشخص شد در حزب، دادستانی، اطلاعات نخستوزیری و جاهای مختلف نفوذ کردند. کشمیری را آقای علی تهرانی به ما معرفی کرده بود البته ایشان هم شناختی از همکاری او با سازمان نداشت.»
به هر روی، عباس زریباف به عنوان یکی از اعضای رده بالای واحد اطلاعات سپاه، علاوه بر انتقال محرمانه ترین اسرار امنیتی به مرکزیت منافقین، کار مهم دیگری هم داشت. او به عنوان مسوول بخش شنود، کاملا در متن عملیات های شناسایی و ضربه به خانه های تیمی منافقین قرار داشت و از همین طریق، بارها توانست با هشدار به موقع به سازمان، اعضای منافقین را از ضربه پاسداران انقلاب و دادستانی نجات دهد.
سردار سرلشکر عزیز جعفری، فرمانده کنونی سپاه پاسداران، که خود جزو تسخیرکنندگان لانه جاسوسی بود، در کتاب خاطرات خود با نام «کالک های خاکی» (ص119) زریباف را چنین معرفی می کند:
«بدترین سرنوشت را در میان اشغالکنندگان سفارت آمریکا فردی به نام «عباس زریباف» داشت. زریباف که از ابتدای سال 58 وارد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شده بود، وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک تروریستی مأموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد. زریباف که از حاضرین در لانه بود بسیار به عوامل اطلاعات نخستوزیری مانند تقی محمدی و خسرو تهرانی نزدیک بود. او در سال 60 به زندگی مخفی روی آورد و در سال 61 از ایران خارج شد.»
«ر.ز»، یک منبع امنیتی که در واحد اطلاعات با زریباف همکار بوده، می گوید:
«همین امروز که دارم درباره عباس زریباف حرف می زنم، باورم نمی شود او چنین موجودی بود و چنین سرنوشتی پیدا کرد. اصلا در ذهنم نمی گنجید که عباس منافق باشد. او بسیار موجّه و شدیدا علیه منافقین فعال بود. البته ما این گونه می پنداشتیم. عباس طی مدتی که با ما کار می کرد، توانسته بود عناصر دیگری را هم نفوذ دهد که بعد از فرار او، آنها را دستگیر کردیم.»
همین منبع در ادامه، ضربه ای که زریباف با نفوذ در قلب نهاد اطلاعاتی کشور در آن مقطع زده بود را چنینی شرح می دهد:
«همه ما در حیرت و عصبانیت بودیم. درست چند دقیقه قبل از این که ما برسیم، منافقین خانه تیمی ای را که شناسایی کرده بودیم، تخلیه کرده و گریخته بودند. مانده بودیم که آنها از کجا به این سرعت از حرکت ما مطلع می شوند. اصلا در مخ مان نمی رفت که یکی از همکاران خودمان به آنها اطلاع می دهد. بعد از این که عباس فرار کرد، به خارج از کشور رفت و به منافقین پیوست، در بازجویی از دوستان او متوجه شدیم که عباس وقتی متوجه می شده که ما خانه تیمی ای را شناسایی کرده ایم، سریع با آنها تماس می گرفته و حرکت ما را اطلاع می داده که آنها هم سریع خانه را خالی می کردند.»
محسن رضایی، اولین فرمانده اطلاعات سپاه در خاطرات خود در کتاب «راه» درباره نفوذ زریباف به ستاد تهران می گوید:
«منافقین در تشکیلات ما یک فرد نفوذی به نام عباس زریباف داشتند که پانزده دقیقه قبل از اینکه به محل کار من حمله شود، به داخل اتاق آمد و پس از احوالپرسی در را بست و رفت. ربع ساعت بعد، به محل کار من در ساختمان ستاد مرکزی حمله شد. ما در قسمت شمالی ستاد جایی مستقر شده بودیم که دیوار دور ساختمانها با ساختمان ستاد کمتر از ده متر فاصله داشت. منافقین از دو کوچه بنبست منتهی به این دیوار با دو وانت و دو تیم عملیاتی مجموعاً نه نفر ـ با آر. پی. جی7 محل اقامت من را از دو نقطه شمال به جنوب و ازسمت غرب به شرق هدف قرار دادند و درمجموع، پنج گلوله آر. پی. جی7 بهصورت ضربدری به اتاق من شلیک کردند.»
ظاهرا پس از همین حمله به ستاد اطلاعات بود که بچه های سپاه به زریباف مشکوک می شوند و کمی بعد او دستگیر می شود.
«جواد جمالی»، همکار دکتر رضایی در اطلاعات سپاه ماجرا را چنین توضیح می دهد:
«بچههای ضداطلاعات یا حفاظت اطلاعات سپاه به عباس زریباف بهخاطر خانمش که از توابین و منافقین بود، مشکوک شده و دو یا سه روز قبل از حمله قصد داشتند او را دستگیر کنند، ولی او خیلی سروصدا کرده و نزد شما(دکتر رضایی) برای شکایت آمده و گفته بود که این بچهها به من مشکوک هستند و میخواهند من را بگیرند. به این بهانه پیش شما آمده بود. حتی روز قبل از حمله بچههای حفاظت اطلاعات سپاه به عباس مشکوک شده بودند.»
به هر صورت، با شکی که نسبت به زریباف به وجود می آید، او توسط اطلاعات سپاه بازداشت می شود، اما جالب این جاست که او آن قدر حرفه ای عمل می کند که هیچ ردّی از خود باقی نمی گذارد. در نتیجه، در جریان بازجویی ها، نیروهای اطلاعات نمی توانند روابط او را کشف کنند. مضاف بر این که، چون بازداشت او بر اساس مدارک موثق نبود و او از همکاران واحد اطلاعات بود و روابط عاطفی و دوستی با بسیاری از نیروهای این واحد داشت، در نهایت به او مرخصی داده می شود. پیش از آن، همسر منافق او از طریق عوامل سازمان به مرز انتقال داده و به خارج از کشور برده می شود.
عباس زریباف از فرصت مرخصی استفاده می کند و در همان سال 60 متواری می شود. بعد از چندماه فعالیت اطلاعاتی مخفی برای منافقین، در نهایت در سال 61 به عراق می گریزد و از آن جا به پاریس می رود. در پاریس، او به رهبر سازمان، مسعود رجوی ملحق می شود.
عباس زریباف، که به واسطه خدمات چشمگیری که در ایران به سازمان کرده بود، مورد اعتماد شدید رجوی ملعون قرار داشت، از سوی او مسوول حفاظت رهبری سازمان در پاریس شد. روایتی درباره ماجرای نجات جان رجوی توسط زریباف در پاریس، در فضای مجازی وجود دارد که البته با وجود بازنشرهای متعدد، منبع و ماخذی برای آن ذکر نشده است:
گویا زمانی که چانه زنی و معامله رجوی ملعون با صدام حسین در سال 65 به نتیجه رسید، و رجوی و حلقه نزدیکان او قصد داشتند با هواپیمایی از پاریس به بغداد بروند، در پای پلکان هواپیما، مسوول حفاظت او (زریباف) بی مقدمه به او می گوید که دقایقی در سوار شدن تامل کند تا او کاری صورت دهد. سپس زریباف به سراغ تلفن می رود و با جایی در ایران تماس می گیرد و میگوید:
«– سلام من از تهران تماس می گیرم … پس چی شد عملیات؟ ما این جا منتظر هستیم(سپس بعد از چند لحظه می خندد) – موفق باشید برادر … التماس دعا.»
بعد خطاب به رجوی و همراهان بهت زده او می گوید که گویی هواپیما در اختیار نیروهای اطلاعاتی ایران است و قرار بود به جای بغداد، مستقیما به تهران برود.
طبق این روایت، این اقدام زریباف منجر به اعتماد بیش از پیش رجوی به او شد و جزو حلقه اول معتمدان رجوی قرار گرفت.
گرچه روایت بالا بیشتر به یک داستان شبیه است و همان طور که گفته شد، منبع نقل مشخصی هم ندارد(یا دست کم ماجرا به این صورت اتفاق نیافتاده است) با این حال یک نکته را نمی توان نادیده گرفت که نیروهای زبده اطلاعاتی-عملیاتی از سنخ زریباف، کشمیری و کلاهی که در کمال مهارت به حساس ترین نهادهای انقلابی نفوذ کردند و ضربه زدند، مانند یک گنج برای سازمان جنایتکار منافقین بودند و طبیعی بود که مدارج بالایی در سازمان در اختیار داشته باشند.
سرهنگ «مهدی کتیبه»، عضواداره دوم ارتش(حفاظت اطلاعات وقت ارتش)، که خود به عنوان نماینده ارتش در جلسات شورای امنیت شرکت می کرد و در واقعه انفجار تروریستی دفتر نخست وزیری در 8 شهریور شصت در جلسه با شهیدان رجایی و باهنر شرکت داشت و زخمی شد، در مصاحبه با نشریه «نسیم بیداری» در همین زمینه گفت:
«واقعیت این است که این کار(نفوذ) هم به نوعی هنر است و برخی از این افراد به خوبی توانسته بودند آموزش ببیند و در دستگاه ها نفوذ کنند و در موقع لزوم برای آن ها نقش ایفا کنند و در پیش ببرند. من کاری را که کشمیری در نخست وزیری انجام داد، واقعا کار حرفهای می دانم. بالاخره این هم هنری است! فرد بتواند در سیستمی نفوذ کند و خود را تا ارشدترین مقام بالا ببرد و نقشه ای را اجرا کند و بعد هم از کشور فرار بکند. این چیز کمی نیست.»
بعد از خروج رجوی از فرانسه به مقصد بغداد، زریباف و تیم او در پاریس ماندند و به کار اطلاعاتی علیه جمهوری اسلامی با حمایت سرویس های جاسوسی فرانسه(متحد صدام حسین در جنگ تحمیلی علیه ایران) ادامه دادند.
«حمید داوودآبادی»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب و دفاع مقدس، در وبلاگ خود ماجرای خدمات عباس زریباف به رجوی و خیانت های او به ملت ایران را چنین شرح می دهد:
«گروهی 15 نفره شامل 11 مرد و 4 زن، که به لهجه های محلی ایران کاملا آشنا بودند، زیر نظر مستقیم عباس زریباف دوره های خاص و شیوه های تخلیه اطلاعاتی و جاسوسی تلفنی را آموختند و کار خود را در همان پاریس و با حمایت مالی و امنیتی دولت فرانسه، آغاز کردند. یکی از تماس های موفق که توسط شخص عباس زریباف صورت گرفت، وی خود را از فرماندهان ارشد جنگ جا زد و با یکی از قرارگاه های عملیاتی در جنوب ایران تماس گرفت. او که به روابط و نوع بیان نیروهای بسیجی و سپاهی آشنایی کامل داشت، توانست در 45 دقیقه، یکی از فرماندهان را کاملا تخلیه اطلاعاتی کرده و موقعیت یگان های نظامی ایران، زمان و چگونگی عملیات را کشف کند و به عنوان هدیه ای ارزش مند، به رجوی بدهد تا او تقدیم صدام حسین عفلقی کند. با لو رفتن تماس جعلی، عملیاتی که ایران برای انجام آن در شلمچه تدارک زیادی دیده بود، منتفی شد.»
گروه تحت هدایت زریباف، به ویژه زنان گروه او با لهجه های مختلف ایران، خود را در قالب مادران، خواهران و همسران رزمندگان جا می زدند و در تماس با پایگاه های بسیج و پادگان های نظامی ایران، به بهانه با خبر شدن از حال عزیزان، مسوولان نظامی را تخلیه اطلاعاتی می کردند.
زریباف به واسطه آشنایی خود با روابط نهادها در ایران و امور اطلاعاتی جاری در ایران، با فرو رفتن در قالب مسؤولان(مثلا مسوول دفتر نخست وزیر، یا نماینده امام جمعه یک منطقه) به انحاء مختلف مبادرت به تخلیه اطلاعاتی از داخل ایران می کرد.
در اواخر تیرماه 1367، در پی فراخوان رهبری سازمان برای حضور همه اعضاء و نیروها از ایران و اروپا برای حضور در عملیات متوهمانه و مذبوحانه «فروغ جاودان»، عباس زریباف به همراه همسر و دو دخترش از پاریس به پادگان اشرف آمد. سرانجام در روز چهارم این عملیات، زریباف و همسرش در پاتک جانانه نیروهای ایرانی(عملیات مرصاد) به هلاکت رسیدند و سزای خیانت های خود به ملت ایران را دیدند.
و سرانجام نفاق
دو دختر او، زهرا و سمیه، در سال 1370 به همراه شمار دیگری از فرزندان کشته شدگان منافقین در عملیات مرصاد از اشرف به آلمان منتقل شدند.
به گزارش گروه فضای مجازی ؛ در فیلم تحسین شدهی «ماجرای نیمروز»، ساخته محمد حسین مهدویان، شخصیتی به نام عباس وجود دارد که نفوذی منافقین در قلب دستگاه اطلاعاتی انقلاب است. عباس با چهره کاملا مذهبی و به شدت موجه خود، مسوول شنودهای تلفنی واحد اطلاعات سپاه پاسداران است. اما با تیزهوشی شخصیت «صادق» (با بازی درخشان جواد عزّتی) شناسایی میشود. عباس در نهایت با استفاده از یک فرصت مرخصی از کشور می گریزد. مانند بیشتر شخصیت های فیلم که ما به ازای عینی و بیرونی داشته اند، «عباس» در ماجرای نیمروز هم یک شخصیت کاملا واقعی است.
زریباف که دانشجوی دانشگاه شریف بود، در جریان تسخیر لانه جاسوسی در آبان 58 خود را در صف دانشجویان مسلمان جا زد و به لانه راه پیدا کرد. «محمد هاشم پوریزدان پرست»، که مسوول انتشارات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در سفارت تسخیر شده آمریکا بود، در مصاحبه با سایت «شریف نیوز» (11 آبان 85) حضور زریباف را چنین روایت کرد:
« یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف نیز بنام عباس زریباف، از کادرهای سازمان منافقین که در بلوک ما بود. او مسئولیت کنفرانس نهضتهای آزادیبخش را که دانشجویان بر پا نمودند و رهبران و نمایندگان این نهضتها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود و خدا میداند منافقین از طریق او چه اطّلاعاتی را از این نهضتها به دست آوردند و در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشتند و چه ضرباتی را از این طریق بر آنان وارد نمودند و این در حالی بود که نمایندگان نهضت ها در تهران در جلسات روی خود را می پوشاندند.»
تنها عکس موجود از «عباس زریباف»
با پایان یافتن ماجرای تسخیر لانه جاسوسی در سال 59، شماری از دانشجویان پیرو خط امام که عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بودند، واحدی به نام اطلاعات سپاه را تشکیل دادند. عباس زریباف به واسطه حضور خود در لانه و مسوولیت مهمی که در آن جا داشت، توانست در میان این جمع نفوذ کند و عضو واحد اطلاعات موسوم به «ستاد تهران» شود، که مسوولیت اصلی آن برخورد با گروهک های ضدانقلاب و درراس آن ها، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود!
همان طور که اشاره شد، او به سان یک جاسوس کهنه کار و آموزش دیده، با ظاهرسازی کامل توانست خیلی زود ارتقاء پیدا کند و مسوول «شنود تلفنی» ستاد تهران اطلاعات سپاه شود. او البته تنها نفوذی این چنینی منافقین در سازمان ها و نهادهای نظام نبود. «مسعود کشمیری»، «محمدرضا کلاهی»، «جواد قدیری»، «کاظم افجه ای» و «محمد فخارزاده»، «محمد حسین رنجبر» و «الماس» همه با چنین کیفیتی به سازمان های انقلابی نفوذ کردند و بعضا مثل کشمیری تا عالی ترین سطوح امنیتی کشور هم بالا رفتند (البته به لحاظ کیفیت و پیچیدگی نفوذ هیچ کدام از این اسامی به گرد پای کشمیری، عامل انفجار نخست وزیری نمی رسیدند).
«سعید حجاریان» از موسسان واحد اطلاعات نخست وزیری و بعدها وزرات اطلاعات، در مصاحبهای درباره نفوذ منافقین در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی کشور گفت: «در ابتدای انقلاب، بچههای سازمان مجاهدین خلق در همه ارگانهای حساس حضور داشتند، در دادستانی بودند، در دستگاه قضایی تا حد دستیار قاضی بودند، در حزب جمهوری اسلامی هم حضور داشتند. مرکزیت سازمان از مقطعی به بعد به نیروهایش اعلام کرد که غیرعلنی کار کنند و هویت سازمانی خود را پنهان کنند. کلاهی، کشمیری، جواد قدیری، عباس زریباف و تعداد دیگری از افراد نظیر قاتل شهید قدوسی از نیروهای آنان بودند که بعداً مشخص شد در حزب، دادستانی، اطلاعات نخستوزیری و جاهای مختلف نفوذ کردند. کشمیری را آقای علی تهرانی به ما معرفی کرده بود البته ایشان هم شناختی از همکاری او با سازمان نداشت.»
به هر روی، عباس زریباف به عنوان یکی از اعضای رده بالای واحد اطلاعات سپاه، علاوه بر انتقال محرمانه ترین اسرار امنیتی به مرکزیت منافقین، کار مهم دیگری هم داشت. او به عنوان مسوول بخش شنود، کاملا در متن عملیات های شناسایی و ضربه به خانه های تیمی منافقین قرار داشت و از همین طریق، بارها توانست با هشدار به موقع به سازمان، اعضای منافقین را از ضربه پاسداران انقلاب و دادستانی نجات دهد.
سردار سرلشکر عزیز جعفری، فرمانده کنونی سپاه پاسداران، که خود جزو تسخیرکنندگان لانه جاسوسی بود، در کتاب خاطرات خود با نام «کالک های خاکی» (ص119) زریباف را چنین معرفی می کند:
«بدترین سرنوشت را در میان اشغالکنندگان سفارت آمریکا فردی به نام «عباس زریباف» داشت. زریباف که از ابتدای سال 58 وارد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شده بود، وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک تروریستی مأموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد. زریباف که از حاضرین در لانه بود بسیار به عوامل اطلاعات نخستوزیری مانند تقی محمدی و خسرو تهرانی نزدیک بود. او در سال 60 به زندگی مخفی روی آورد و در سال 61 از ایران خارج شد.»
«ر.ز»، یک منبع امنیتی که در واحد اطلاعات با زریباف همکار بوده، می گوید:
«همین امروز که دارم درباره عباس زریباف حرف می زنم، باورم نمی شود او چنین موجودی بود و چنین سرنوشتی پیدا کرد. اصلا در ذهنم نمی گنجید که عباس منافق باشد. او بسیار موجّه و شدیدا علیه منافقین فعال بود. البته ما این گونه می پنداشتیم. عباس طی مدتی که با ما کار می کرد، توانسته بود عناصر دیگری را هم نفوذ دهد که بعد از فرار او، آنها را دستگیر کردیم.»
همین منبع در ادامه، ضربه ای که زریباف با نفوذ در قلب نهاد اطلاعاتی کشور در آن مقطع زده بود را چنینی شرح می دهد:
«همه ما در حیرت و عصبانیت بودیم. درست چند دقیقه قبل از این که ما برسیم، منافقین خانه تیمی ای را که شناسایی کرده بودیم، تخلیه کرده و گریخته بودند. مانده بودیم که آنها از کجا به این سرعت از حرکت ما مطلع می شوند. اصلا در مخ مان نمی رفت که یکی از همکاران خودمان به آنها اطلاع می دهد. بعد از این که عباس فرار کرد، به خارج از کشور رفت و به منافقین پیوست، در بازجویی از دوستان او متوجه شدیم که عباس وقتی متوجه می شده که ما خانه تیمی ای را شناسایی کرده ایم، سریع با آنها تماس می گرفته و حرکت ما را اطلاع می داده که آنها هم سریع خانه را خالی می کردند.»
محسن رضایی، اولین فرمانده اطلاعات سپاه در خاطرات خود در کتاب «راه» درباره نفوذ زریباف به ستاد تهران می گوید:
«منافقین در تشکیلات ما یک فرد نفوذی به نام عباس زریباف داشتند که پانزده دقیقه قبل از اینکه به محل کار من حمله شود، به داخل اتاق آمد و پس از احوالپرسی در را بست و رفت. ربع ساعت بعد، به محل کار من در ساختمان ستاد مرکزی حمله شد. ما در قسمت شمالی ستاد جایی مستقر شده بودیم که دیوار دور ساختمانها با ساختمان ستاد کمتر از ده متر فاصله داشت. منافقین از دو کوچه بنبست منتهی به این دیوار با دو وانت و دو تیم عملیاتی مجموعاً نه نفر ـ با آر. پی. جی7 محل اقامت من را از دو نقطه شمال به جنوب و ازسمت غرب به شرق هدف قرار دادند و درمجموع، پنج گلوله آر. پی. جی7 بهصورت ضربدری به اتاق من شلیک کردند.»
ظاهرا پس از همین حمله به ستاد اطلاعات بود که بچه های سپاه به زریباف مشکوک می شوند و کمی بعد او دستگیر می شود.
«جواد جمالی»، همکار دکتر رضایی در اطلاعات سپاه ماجرا را چنین توضیح می دهد:
«بچههای ضداطلاعات یا حفاظت اطلاعات سپاه به عباس زریباف بهخاطر خانمش که از توابین و منافقین بود، مشکوک شده و دو یا سه روز قبل از حمله قصد داشتند او را دستگیر کنند، ولی او خیلی سروصدا کرده و نزد شما(دکتر رضایی) برای شکایت آمده و گفته بود که این بچهها به من مشکوک هستند و میخواهند من را بگیرند. به این بهانه پیش شما آمده بود. حتی روز قبل از حمله بچههای حفاظت اطلاعات سپاه به عباس مشکوک شده بودند.»
به هر صورت، با شکی که نسبت به زریباف به وجود می آید، او توسط اطلاعات سپاه بازداشت می شود، اما جالب این جاست که او آن قدر حرفه ای عمل می کند که هیچ ردّی از خود باقی نمی گذارد. در نتیجه، در جریان بازجویی ها، نیروهای اطلاعات نمی توانند روابط او را کشف کنند. مضاف بر این که، چون بازداشت او بر اساس مدارک موثق نبود و او از همکاران واحد اطلاعات بود و روابط عاطفی و دوستی با بسیاری از نیروهای این واحد داشت، در نهایت به او مرخصی داده می شود. پیش از آن، همسر منافق او از طریق عوامل سازمان به مرز انتقال داده و به خارج از کشور برده می شود.
عباس زریباف از فرصت مرخصی استفاده می کند و در همان سال 60 متواری می شود. بعد از چندماه فعالیت اطلاعاتی مخفی برای منافقین، در نهایت در سال 61 به عراق می گریزد و از آن جا به پاریس می رود. در پاریس، او به رهبر سازمان، مسعود رجوی ملحق می شود.
عباس زریباف، که به واسطه خدمات چشمگیری که در ایران به سازمان کرده بود، مورد اعتماد شدید رجوی ملعون قرار داشت، از سوی او مسوول حفاظت رهبری سازمان در پاریس شد. روایتی درباره ماجرای نجات جان رجوی توسط زریباف در پاریس، در فضای مجازی وجود دارد که البته با وجود بازنشرهای متعدد، منبع و ماخذی برای آن ذکر نشده است:
گویا زمانی که چانه زنی و معامله رجوی ملعون با صدام حسین در سال 65 به نتیجه رسید، و رجوی و حلقه نزدیکان او قصد داشتند با هواپیمایی از پاریس به بغداد بروند، در پای پلکان هواپیما، مسوول حفاظت او (زریباف) بی مقدمه به او می گوید که دقایقی در سوار شدن تامل کند تا او کاری صورت دهد. سپس زریباف به سراغ تلفن می رود و با جایی در ایران تماس می گیرد و میگوید:
«– سلام من از تهران تماس می گیرم … پس چی شد عملیات؟ ما این جا منتظر هستیم(سپس بعد از چند لحظه می خندد) – موفق باشید برادر … التماس دعا.»
بعد خطاب به رجوی و همراهان بهت زده او می گوید که گویی هواپیما در اختیار نیروهای اطلاعاتی ایران است و قرار بود به جای بغداد، مستقیما به تهران برود.
طبق این روایت، این اقدام زریباف منجر به اعتماد بیش از پیش رجوی به او شد و جزو حلقه اول معتمدان رجوی قرار گرفت.
گرچه روایت بالا بیشتر به یک داستان شبیه است و همان طور که گفته شد، منبع نقل مشخصی هم ندارد(یا دست کم ماجرا به این صورت اتفاق نیافتاده است) با این حال یک نکته را نمی توان نادیده گرفت که نیروهای زبده اطلاعاتی-عملیاتی از سنخ زریباف، کشمیری و کلاهی که در کمال مهارت به حساس ترین نهادهای انقلابی نفوذ کردند و ضربه زدند، مانند یک گنج برای سازمان جنایتکار منافقین بودند و طبیعی بود که مدارج بالایی در سازمان در اختیار داشته باشند.
سرهنگ «مهدی کتیبه»، عضواداره دوم ارتش(حفاظت اطلاعات وقت ارتش)، که خود به عنوان نماینده ارتش در جلسات شورای امنیت شرکت می کرد و در واقعه انفجار تروریستی دفتر نخست وزیری در 8 شهریور شصت در جلسه با شهیدان رجایی و باهنر شرکت داشت و زخمی شد، در مصاحبه با نشریه «نسیم بیداری» در همین زمینه گفت:
«واقعیت این است که این کار(نفوذ) هم به نوعی هنر است و برخی از این افراد به خوبی توانسته بودند آموزش ببیند و در دستگاه ها نفوذ کنند و در موقع لزوم برای آن ها نقش ایفا کنند و در پیش ببرند. من کاری را که کشمیری در نخست وزیری انجام داد، واقعا کار حرفهای می دانم. بالاخره این هم هنری است! فرد بتواند در سیستمی نفوذ کند و خود را تا ارشدترین مقام بالا ببرد و نقشه ای را اجرا کند و بعد هم از کشور فرار بکند. این چیز کمی نیست.»
سرهنگ مهدی کتبیه
بعد از خروج رجوی از فرانسه به مقصد بغداد، زریباف و تیم او در پاریس ماندند و به کار اطلاعاتی علیه جمهوری اسلامی با حمایت سرویس های جاسوسی فرانسه(متحد صدام حسین در جنگ تحمیلی علیه ایران) ادامه دادند.
«حمید داوودآبادی»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب و دفاع مقدس، در وبلاگ خود ماجرای خدمات عباس زریباف به رجوی و خیانت های او به ملت ایران را چنین شرح می دهد:
حمید داوودآبادی
«گروهی 15 نفره شامل 11 مرد و 4 زن، که به لهجه های محلی ایران کاملا آشنا بودند، زیر نظر مستقیم عباس زریباف دوره های خاص و شیوه های تخلیه اطلاعاتی و جاسوسی تلفنی را آموختند و کار خود را در همان پاریس و با حمایت مالی و امنیتی دولت فرانسه، آغاز کردند. یکی از تماس های موفق که توسط شخص عباس زریباف صورت گرفت، وی خود را از فرماندهان ارشد جنگ جا زد و با یکی از قرارگاه های عملیاتی در جنوب ایران تماس گرفت. او که به روابط و نوع بیان نیروهای بسیجی و سپاهی آشنایی کامل داشت، توانست در 45 دقیقه، یکی از فرماندهان را کاملا تخلیه اطلاعاتی کرده و موقعیت یگان های نظامی ایران، زمان و چگونگی عملیات را کشف کند و به عنوان هدیه ای ارزش مند، به رجوی بدهد تا او تقدیم صدام حسین عفلقی کند. با لو رفتن تماس جعلی، عملیاتی که ایران برای انجام آن در شلمچه تدارک زیادی دیده بود، منتفی شد.»
گروه تحت هدایت زریباف، به ویژه زنان گروه او با لهجه های مختلف ایران، خود را در قالب مادران، خواهران و همسران رزمندگان جا می زدند و در تماس با پایگاه های بسیج و پادگان های نظامی ایران، به بهانه با خبر شدن از حال عزیزان، مسوولان نظامی را تخلیه اطلاعاتی می کردند.
زریباف به واسطه آشنایی خود با روابط نهادها در ایران و امور اطلاعاتی جاری در ایران، با فرو رفتن در قالب مسؤولان(مثلا مسوول دفتر نخست وزیر، یا نماینده امام جمعه یک منطقه) به انحاء مختلف مبادرت به تخلیه اطلاعاتی از داخل ایران می کرد.
در اواخر تیرماه 1367، در پی فراخوان رهبری سازمان برای حضور همه اعضاء و نیروها از ایران و اروپا برای حضور در عملیات متوهمانه و مذبوحانه «فروغ جاودان»، عباس زریباف به همراه همسر و دو دخترش از پاریس به پادگان اشرف آمد. سرانجام در روز چهارم این عملیات، زریباف و همسرش در پاتک جانانه نیروهای ایرانی(عملیات مرصاد) به هلاکت رسیدند و سزای خیانت های خود به ملت ایران را دیدند.
منافقین در عملیات «فروغ جاودان»
و سرانجام نفاق
دو دختر او، زهرا و سمیه، در سال 1370 به همراه شمار دیگری از فرزندان کشته شدگان منافقین در عملیات مرصاد از اشرف به آلمان منتقل شدند.
منبع: مشرق
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *