اوشینی که برای سربازها دستکش می بافد!
برادر شهید گاراپیدی گفت: با وجود اینکه سالهاست از مهاجرت ما از الیگودرز به تهران میگذرد، اما مردم آنجا در شادی و غمشان ما را دعوت میکنند. ما تنها خانواده اقلیتهای مذهبیدر الیگودرز بودیم.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه فضای مجازی ، در آستانه میلاد خجسته حضرت عیسی مسیح (ع) و همچنین آغاز سال ۲۰۱۸ میلادی، به منزل مادر شهید «ویگن گاراپیدی» رفتیم.
مادر شهید جهت استقبال به درب منزل آمد. درخت کریسمس در گوشهای از خانه به چشم میخورد. خانه آماده برگزاری جشن سال نو بود. مریم و آوانس خواهر و برادر شهید به همراه فرزندانشان نیز حضور داشتند.
پس از احوالپرسی و پذیرایی، برادر شهید سخنانش را با مرور خاطرات خانواده از الیگودرز آغاز کرد و گفت: تاریخچه ورود ارامنه به ایران به حدود ۶۰۰ سال پیش برمیگردد. پدر و مادرم در الیگودرز زندگی میکردند و من، خواهران و برادرانم نیز در آنجا به دنیا آمدیم. با وجود اینکه امروز شاهد مهاجرت برخی از ارامنه از کشور هستیم، اما ما ایران را دوست داریم و اینجا را وطن خودمان میدانیم. مردم نیز احترام خاصی برای ما قائل هستند. با وجود اینکه سالهاست از مهاجرت ما از الیگودرز به تهران میگذرد، اما مردم آنجا در شادی و غمشان ما را دعوت میکنند. ما تنها خانواده در الیگودرز بودیم که جزو اقلیتهای مذهبی محسوب میشدیم و هیچ کدام از اقوام ما نیز در این شهر سکونت نداشتند، ولی مردم شهر هرگز اجازه ندادند که احساس غربت کنیم.
وی از رابطه مردم شیعه با ارامنه احساس رضایت کرد و افزود: اهالی الیگودرز در مناسبتهای مختلف به منزل ما میآیند. مستاجرهای ما نیز شیعه هستند و رفت و آمد خانوادگی داریم.
گاهی نگاهم به مادر شهید گره میخورد که با دقت به سخنان ما گوش میداد. پیش از آغاز گفتوگو مستند شهید ویگن را مشاهده کرده بودیم و میدانستم که وی وابستگی زیادی به فرزندش داشته است. از او خواستیم تا کمی از فرزند شهیدش برایمان بگوید. وی با روی باز پاسخمان را داد و گفت: ویگن مسئولیت پذیر و مردمدار بود. دوست داشت در حد توان به مردم کمک کند. این خصوصیت اخلاقیاش را از پدرش به ارث برده بود. همسرم شکسته بند الیگودرز بود. در کارش هرگز به مادیات توجه نمیکرد. اگر برای معالجه فردی به منزلش میرفت و متوجه میشد که وضعیت مالی خوبی ندارد، نه تنها هزینهای دریافت نمیکرد، بلکه به وی کمک نیز میکرد. البته دیگر فرزندانم نیز این خصوصیات را دارند. روزی دخترم مریم به منزل یکی از همسایهها رفت و مشاهده کرد که نان خالی میخورند. از این امر بسیار ناراحت بود. وقتی پدرش به خانه آمد، موضوع را برایش تعریف کرد. آن زمان گاو و گوسفند زیادی داشتیم. همسرم به مدت یک هفته تعدادی گاو و گوسفند در اختیار آن خانواده قرار داد تا از شیر آن استفاده کنند. به خاطر دارم که همسرم میان لباس خودش با کارگرش فرقی نمیگذاشت. به او میگفتم که باید بین شما و کارگر فرقی باشد یا نه؟ همسرم با خوشرویی جواب میداد که فرقی ندارد. در حال حاضر نیز پسرانم از کمکهای مالی به روستا و بازسازی مسجد دریغ نمیکنند.
آوانس برادر شهید با لبخند در ادامه سخنان مادرش گفت: مادرم ۹۱ سال سن دارد، با این شرایط برای سربازها و اهالی الیگودرز دستکش میبافد تا در سرما نمانند. مادرم از زمانهای گذشته این کار را انجام میداد، به همین خاطر در الیگودرز مادرم را «اوشین» صدا میزدند. در حال حاضر نیز هر زمان شخصی با مادرم تماس بگیرد و درخواست کمک کند، دریغ نمیکند.
مادر شهید بار دیگر رشته کلام را به دست گرفته و میگوید: ویگن پس از ترک تحصیل به تهران رفت. مدتی در قالب سازی و تراشکاری برادرش کار میکرد تا اینکه به من خبر دادند، میخواهد به سربازی برود. میدانستم که آن زمان، برخی از سربازها را به جبهه میفرستادند. میخواستم فرزندم نقشی در دفاع از کشور داشته باشد، اما از سوی دیگر ویگن را عاشقانه دوست داشتم. ویگن برای راضی کردن من میگفت: «کشور امروز برای دفاع به ما نیاز دارد.» خواهرش هم شناسنامهاش را پنهان کرده بود، اما ویگن تصمیمش را گرفته بود و میخواست با کپی شناسنامه برای ثبت نام اقدام کند.
بغض گلوی مادر را میگیرد و برای دقایقی سکوت در جمع حکم فرما میشود. مادر شهید با قرائت شعری سکوت را میشکند و میخواند: «دلم میخواست که دلدارم تو باشی/ بیمار باشم پرستارم تو باشم/ اگر خواست خدا بود بمیرم/ کفن دوزم تو باشی»
مادر شهید ادامه داد: امیدوارم که هیچ مادری داغ فرزند نبیند که تحملش بسیار سخت است. من هم برای ویگن آرزوهای بزرگ داشتم، اما خوشحالم که ویگن به راهی که میخواست، رفت.
مریم خواهر شهید در ادامه سخنان مادر گفت: من سه سال از ویگن کوچکتر بودم، اما وابستگی مادرم به وی را به خوبی احساس میکردم. هر بار که برای کاری از خانه خارج میشد، مادرم نگران بود. مادرم تا هفت ماه بعد از شهادت ویگن لباس مشکی میپوشید. بعد از شهادت ویگن، مادرم به مراسم عروسی نمیرفت. طی دو سال گذشته مادرم بعد از سالها در مراسم عروسی اقوام شرکت کرد. مادرم در مراسم عروسی من و برادرانم نیز در گوشهای از سالن نشست.
برادر شهید ویگن با بیان اینکه از دوران دفاع مقدس ۱۷ هزار سرباز ارمنی، ۱۰۳ شهید و ۱۴ مفقودالاثر وجود دارد، گفت: برادر همسرم نیز سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. در طی سالهای پس از شهادت ویگن، مسئولین و افراد مختلفی برای دیدار با مادرم آمدند، اما روزی که رهبرمعظم انقلاب به خانهمان آمدند را هرگز فراموش نمیکنیم.
وی به بیان خاطرهای پرداخت و اظهار کرد: روزی برای کار اداری به الیگودرز رفتم. مسئول آنجا دختر جوانی بود که وقتی نام من را شنید. نام پدرم را پرسید. زمانی که پاسخ دادم، با روی باز از من استقبال کرد و گفت که پدرم از پدر شما برایم تعریف کرده که پایش را درمان کرده است. همان جا برگههای من را امضا کرد و کارم با سرعت انجام شد. از این که سالها پس از مرگ پدرم، همچنان نامش در یادها زنده است، خوشحال هستم.
برادر شهید ادامه داد: یکی از امیران ارتش روزی برای دیدار با مادرم به منزلمان آمد. مادرم به وی گفت که من نوهای دارم که از من مراقبت میکند، اجازه بدهید که سربازیش در تهران باشد. آن امیر هم قول همکاری دارد. سالها بعد پسر برادرم جهت گذراندن دوران خدمت سربازی ثبت نام کرد. دوران آموزشی را در لشکرک و خدمت را در شهررضای اصفهان افتاد. طی تماس تلفنی با روابط عمومی ارتش درخواست انتقالی دادیم. آنها نیز پذیرفتند. جالب است که بدانید پسر برادرم دوران سربازی خود را به لویزان و در پادگانی که ویگن در آنجا خدمت کرد، منتقل شد.
آوانس به افتتاح مخابرات در الیگودرز اشاره کرد و گفت: بعد از اتمام جنگ تحمیلی، مخابرات اعلام کرد که در صورتی که ساختمانی تهیه شود، یک خط تلفن به روستا اختصاص میدهد. من و برادرانم ساختمانی به نام ویگن در روستا ساختیم. مخابرات روستا با مراسم باشکوهی افتتاح شد. فیلم افتتاحیه را در اختیار سازمان صدا و سیما قرار دادیم که متاسفانه به ما برنگرداندند. در حال حاضر خدمات پستی در آن مکان ارائه میشود.
در پایان دیدار، مادر شهید با لهجه شیرین لری و زبان ارمنی به جهت اینکه به منزلشان رفتیم و یادی از شهید ویگن کردیم، قدردانی و دعای خوشبختی کرد که برایمان بسیار ارزشمند بود.
منبع: دفاع پرس
مادر شهید جهت استقبال به درب منزل آمد. درخت کریسمس در گوشهای از خانه به چشم میخورد. خانه آماده برگزاری جشن سال نو بود. مریم و آوانس خواهر و برادر شهید به همراه فرزندانشان نیز حضور داشتند.
پس از احوالپرسی و پذیرایی، برادر شهید سخنانش را با مرور خاطرات خانواده از الیگودرز آغاز کرد و گفت: تاریخچه ورود ارامنه به ایران به حدود ۶۰۰ سال پیش برمیگردد. پدر و مادرم در الیگودرز زندگی میکردند و من، خواهران و برادرانم نیز در آنجا به دنیا آمدیم. با وجود اینکه امروز شاهد مهاجرت برخی از ارامنه از کشور هستیم، اما ما ایران را دوست داریم و اینجا را وطن خودمان میدانیم. مردم نیز احترام خاصی برای ما قائل هستند. با وجود اینکه سالهاست از مهاجرت ما از الیگودرز به تهران میگذرد، اما مردم آنجا در شادی و غمشان ما را دعوت میکنند. ما تنها خانواده در الیگودرز بودیم که جزو اقلیتهای مذهبی محسوب میشدیم و هیچ کدام از اقوام ما نیز در این شهر سکونت نداشتند، ولی مردم شهر هرگز اجازه ندادند که احساس غربت کنیم.
وی از رابطه مردم شیعه با ارامنه احساس رضایت کرد و افزود: اهالی الیگودرز در مناسبتهای مختلف به منزل ما میآیند. مستاجرهای ما نیز شیعه هستند و رفت و آمد خانوادگی داریم.
گاهی نگاهم به مادر شهید گره میخورد که با دقت به سخنان ما گوش میداد. پیش از آغاز گفتوگو مستند شهید ویگن را مشاهده کرده بودیم و میدانستم که وی وابستگی زیادی به فرزندش داشته است. از او خواستیم تا کمی از فرزند شهیدش برایمان بگوید. وی با روی باز پاسخمان را داد و گفت: ویگن مسئولیت پذیر و مردمدار بود. دوست داشت در حد توان به مردم کمک کند. این خصوصیت اخلاقیاش را از پدرش به ارث برده بود. همسرم شکسته بند الیگودرز بود. در کارش هرگز به مادیات توجه نمیکرد. اگر برای معالجه فردی به منزلش میرفت و متوجه میشد که وضعیت مالی خوبی ندارد، نه تنها هزینهای دریافت نمیکرد، بلکه به وی کمک نیز میکرد. البته دیگر فرزندانم نیز این خصوصیات را دارند. روزی دخترم مریم به منزل یکی از همسایهها رفت و مشاهده کرد که نان خالی میخورند. از این امر بسیار ناراحت بود. وقتی پدرش به خانه آمد، موضوع را برایش تعریف کرد. آن زمان گاو و گوسفند زیادی داشتیم. همسرم به مدت یک هفته تعدادی گاو و گوسفند در اختیار آن خانواده قرار داد تا از شیر آن استفاده کنند. به خاطر دارم که همسرم میان لباس خودش با کارگرش فرقی نمیگذاشت. به او میگفتم که باید بین شما و کارگر فرقی باشد یا نه؟ همسرم با خوشرویی جواب میداد که فرقی ندارد. در حال حاضر نیز پسرانم از کمکهای مالی به روستا و بازسازی مسجد دریغ نمیکنند.
آوانس برادر شهید با لبخند در ادامه سخنان مادرش گفت: مادرم ۹۱ سال سن دارد، با این شرایط برای سربازها و اهالی الیگودرز دستکش میبافد تا در سرما نمانند. مادرم از زمانهای گذشته این کار را انجام میداد، به همین خاطر در الیگودرز مادرم را «اوشین» صدا میزدند. در حال حاضر نیز هر زمان شخصی با مادرم تماس بگیرد و درخواست کمک کند، دریغ نمیکند.
مادر شهید بار دیگر رشته کلام را به دست گرفته و میگوید: ویگن پس از ترک تحصیل به تهران رفت. مدتی در قالب سازی و تراشکاری برادرش کار میکرد تا اینکه به من خبر دادند، میخواهد به سربازی برود. میدانستم که آن زمان، برخی از سربازها را به جبهه میفرستادند. میخواستم فرزندم نقشی در دفاع از کشور داشته باشد، اما از سوی دیگر ویگن را عاشقانه دوست داشتم. ویگن برای راضی کردن من میگفت: «کشور امروز برای دفاع به ما نیاز دارد.» خواهرش هم شناسنامهاش را پنهان کرده بود، اما ویگن تصمیمش را گرفته بود و میخواست با کپی شناسنامه برای ثبت نام اقدام کند.
بغض گلوی مادر را میگیرد و برای دقایقی سکوت در جمع حکم فرما میشود. مادر شهید با قرائت شعری سکوت را میشکند و میخواند: «دلم میخواست که دلدارم تو باشی/ بیمار باشم پرستارم تو باشم/ اگر خواست خدا بود بمیرم/ کفن دوزم تو باشی»
مادر شهید ادامه داد: امیدوارم که هیچ مادری داغ فرزند نبیند که تحملش بسیار سخت است. من هم برای ویگن آرزوهای بزرگ داشتم، اما خوشحالم که ویگن به راهی که میخواست، رفت.
مریم خواهر شهید در ادامه سخنان مادر گفت: من سه سال از ویگن کوچکتر بودم، اما وابستگی مادرم به وی را به خوبی احساس میکردم. هر بار که برای کاری از خانه خارج میشد، مادرم نگران بود. مادرم تا هفت ماه بعد از شهادت ویگن لباس مشکی میپوشید. بعد از شهادت ویگن، مادرم به مراسم عروسی نمیرفت. طی دو سال گذشته مادرم بعد از سالها در مراسم عروسی اقوام شرکت کرد. مادرم در مراسم عروسی من و برادرانم نیز در گوشهای از سالن نشست.
برادر شهید ویگن با بیان اینکه از دوران دفاع مقدس ۱۷ هزار سرباز ارمنی، ۱۰۳ شهید و ۱۴ مفقودالاثر وجود دارد، گفت: برادر همسرم نیز سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. در طی سالهای پس از شهادت ویگن، مسئولین و افراد مختلفی برای دیدار با مادرم آمدند، اما روزی که رهبرمعظم انقلاب به خانهمان آمدند را هرگز فراموش نمیکنیم.
وی به بیان خاطرهای پرداخت و اظهار کرد: روزی برای کار اداری به الیگودرز رفتم. مسئول آنجا دختر جوانی بود که وقتی نام من را شنید. نام پدرم را پرسید. زمانی که پاسخ دادم، با روی باز از من استقبال کرد و گفت که پدرم از پدر شما برایم تعریف کرده که پایش را درمان کرده است. همان جا برگههای من را امضا کرد و کارم با سرعت انجام شد. از این که سالها پس از مرگ پدرم، همچنان نامش در یادها زنده است، خوشحال هستم.
برادر شهید ادامه داد: یکی از امیران ارتش روزی برای دیدار با مادرم به منزلمان آمد. مادرم به وی گفت که من نوهای دارم که از من مراقبت میکند، اجازه بدهید که سربازیش در تهران باشد. آن امیر هم قول همکاری دارد. سالها بعد پسر برادرم جهت گذراندن دوران خدمت سربازی ثبت نام کرد. دوران آموزشی را در لشکرک و خدمت را در شهررضای اصفهان افتاد. طی تماس تلفنی با روابط عمومی ارتش درخواست انتقالی دادیم. آنها نیز پذیرفتند. جالب است که بدانید پسر برادرم دوران سربازی خود را به لویزان و در پادگانی که ویگن در آنجا خدمت کرد، منتقل شد.
آوانس به افتتاح مخابرات در الیگودرز اشاره کرد و گفت: بعد از اتمام جنگ تحمیلی، مخابرات اعلام کرد که در صورتی که ساختمانی تهیه شود، یک خط تلفن به روستا اختصاص میدهد. من و برادرانم ساختمانی به نام ویگن در روستا ساختیم. مخابرات روستا با مراسم باشکوهی افتتاح شد. فیلم افتتاحیه را در اختیار سازمان صدا و سیما قرار دادیم که متاسفانه به ما برنگرداندند. در حال حاضر خدمات پستی در آن مکان ارائه میشود.
در پایان دیدار، مادر شهید با لهجه شیرین لری و زبان ارمنی به جهت اینکه به منزلشان رفتیم و یادی از شهید ویگن کردیم، قدردانی و دعای خوشبختی کرد که برایمان بسیار ارزشمند بود.
منبع: دفاع پرس
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *