چه شد که شهید بروجردی رغبتی به مال دنیا پیدا نکرد؟
محمد در خواب امیرالمومنین (ع) را میبیند که از او میپرسند «پسرم چرا مادرت را که در تنگنا قرار دارد ناراحت میکنی؟
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه سیاسی ، شهید «محمد بروجردی» در اول خردادماه سال ۱۳۶۲ درحالیکه با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت میکردند براثر انفجار مین به آرزوی دیرینهاش رسید و به فوز عظیم شهادت نائل آمد.
در ادامه خاطرهای کمتر شنیده شده از این شهید بزرگوار را به نقل از سردار «سید محمد باقرزاده» فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح میشنویم:
«این فرمایش حضرت امام (ره) که از دامن زن است که مرد به معراج میرود، مصداق مرحوم خدیجه محمدی مادر شهید بروجردی است چرا که این مادر توانست فرزندی شجاع، بصیر و دلاور را تربیت کند تا در خدمت اسلام و انقلاب ایران باشد.
شهید بروجردی آن زمان که کم سن و سال بود نزدیک ایام نوروز برای تماشای لباسهای نو دوستانش نزد مادرش میرود و از اینکه لباسهایش بیشتر از آنها نیست گله میکند. او چند بار به مادرش میگوید که لباس و کفش «نو» میخواهد، اما مادرش به دلیل تنگدستی و مساعد نبودن اوضاع اقتصادیشان نمیپذیرد و ناراحت میشود. پس از آن شهید بروجردی در حالی که گریه میکرده به خواب میرود. او در خواب امیرالمومنین (ع) را میبیند که از او میپرسند «پسرم چرا مادرت را که در تنگنا قرار دارد ناراحت میکنی؟ از این به بعد هرچه میخواهی از من تقاضا کن». این سردار شهید پس از آن تعریف میکند که از آن زمان تاکنون هیچ رغبت و تمایلی به مال دنیا پیدا نکردم.»
در ادامه خاطرهای کمتر شنیده شده از این شهید بزرگوار را به نقل از سردار «سید محمد باقرزاده» فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح میشنویم:
«این فرمایش حضرت امام (ره) که از دامن زن است که مرد به معراج میرود، مصداق مرحوم خدیجه محمدی مادر شهید بروجردی است چرا که این مادر توانست فرزندی شجاع، بصیر و دلاور را تربیت کند تا در خدمت اسلام و انقلاب ایران باشد.
شهید بروجردی آن زمان که کم سن و سال بود نزدیک ایام نوروز برای تماشای لباسهای نو دوستانش نزد مادرش میرود و از اینکه لباسهایش بیشتر از آنها نیست گله میکند. او چند بار به مادرش میگوید که لباس و کفش «نو» میخواهد، اما مادرش به دلیل تنگدستی و مساعد نبودن اوضاع اقتصادیشان نمیپذیرد و ناراحت میشود. پس از آن شهید بروجردی در حالی که گریه میکرده به خواب میرود. او در خواب امیرالمومنین (ع) را میبیند که از او میپرسند «پسرم چرا مادرت را که در تنگنا قرار دارد ناراحت میکنی؟ از این به بعد هرچه میخواهی از من تقاضا کن». این سردار شهید پس از آن تعریف میکند که از آن زمان تاکنون هیچ رغبت و تمایلی به مال دنیا پیدا نکردم.»
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *