نقشهای ماندگار تئاتر پیش از تعطیلی کرونایی سالنهای نمایش
- عرصه هنر نمایش در سال گذشته با ظهور و بروز بسیاری از بازیگران جوان و مستعد روبرو بود، از سویی برخی از بازیگران پیشکسوت و صاحب تجربه در این عرصه نیز توانستند با حضور روی صحنه اتفاقاتی تازه را رقم بزنند.
هنر نمایش همواره برای بازیگران نوع خاص و پرالتهابی از تجربه بازیگری را به همراه دارد، بسیاری از بازیگران جوان تئاتر را راهی برای موفقیت و ورود به سینما و تلویزیون می دانند، اما برخی از همان ابتدا با هدف حضور روی صحنه تئاتر و موفقیت در همین عرصه پا در هنر نمایش می گذارد.
بازیگران زن تئاتر طی سال پیش تجربه های گوناگونی را پشت سر گذاشتند، اتفاقی که توانست از آنها نقشها و کاراکترهای به یادماندنی را به جای بگذارد، به همین مناسبت خبرنگار گروه فرهنگی ، به بازیگران موفق تئاتر در سال گذشته نگاهی انداخته است.
رومینا مومنی/بیگانه در خانه
بیگانه در خانه نوشته و کار محمد مساوات نمایشی درباره غربت نشینی در یک کشور بیگانه هست و اینکه در خانه یک زن و مرد خارجی به تدریج یک فرد بیگانه نفوذ میکند و روابط خانوادگی آنها را از هم میپاشاند. زن به دلیل ورود غیر قانونی در خانه میماند و زبان آن کشور را میآموزد، اما مرد شاغل است و در زمان حضور در خانه به دنبال آزمودن عواطف زنش او را به بازی میگیرد بی آنکه بداند دارد تیشه به ریشۀ روابطش میزند.
بازی رومینا مومنی، در نقش زن در حدی است که هم باورمندی شرایط و موقعیت را قابل لمستر کند و هم ما را در صحنههایی با ترس و دلهره بیش از حد مواجه میکند که در آن ژانر وحشت تداعی شود. او میداند که در این خانه محبوس است و میداند که شوهرش او را در آن فضای مجازی به چالش کشیده است و هم میداند که مردی و شاید روحی در این خانه سرگردان است که درواقع میتواند شوهر از جنگ برنگشتۀ همان پیرزنی باشد که انگشترش را از انگشت درآورده و آن را گم کرده بنابراین حالا باید منتظر عواقب رنج این گمگشتگیها باشد.
رومینا مومنی هم باید ترس را بازی کند که از همه کس و همه چیز میهراسد و هم بازی با یک بیگانه یا یک شخصیت فیک و قلابی را بتواند با زیرکی تمام سروسامان دهد و از عهده این مهم برمی آید و نبض جریان بازی را دست میگیرد و برخوردار از حس و حال درست غریب شدن موقعیت را به ما گوشزد میکند و گاهی تلنگری میزند که انگار نه انگار نمایشی در میان است و یادآوریهای ما به ازاهای بسیار این روزها داغی تلنگر را نیز بر جای خواهد گذاشت و بازیگری رومینا مومنی را برایمان زیباتر از هر بازی باری به هر جهتی در ذهن مان ثبت خواهد کرد.
شیوا مکی نیان/پارتی
نمایش پارتی نوشته و کار آرش عباسی به فروپاشی خانواده پرداخت. شاید مهمترین نکته اجرا این بود که باید به بازیگرانی اشاره کرد که در ظاهر امر به درستی برای چنین نقشهایی انتخاب شده اند.
بازی شیوا مکی نیان نسبت به بقیه برجستهتر میشود، او بازیگری است که بنابر همین شیوه کمینه گرا کمترین احساسات را برای بروز کنش هایش در نظر گرفته و اصطلاحا بازی ضد حسی را آشکار میکند که در آن بغض فروخوردهای همه را متوجه دردهای آشکار در صحنه و درواقع زندگی خواهد کرد که پیامدش جز فروپاشی آشکار نخواهد بود.
اما شیوا مکی نیان فرصت بهتری برای جولان دادن و پردازش نقش یافته است و پذیرفته که تیزبینانهتر مابه ازاهای موجود را با درنگ واقع بینانه تری به چالش بکشد چنانچه در متن هم او باید چنین کارکردی داشته و پتۀ همه را روی آب بریزد.
رها حاجی زینل/کرونوس
حاجی زینل سال گذشته در دو نمایش کرونوس و آشویتس زنان به ایفای نقش پرداخت، کرونوس به نویسندگی و کارگردانی علی صفری خرداد ماه سال گذشته در عمارت نوفل لوشاتو روی صحنه رفت و توانست مخاطبان فراوانی را به خود جذب کند.
وی در این نمایش تنها بازیگر زن بود و باید به نوعی در میان بازیگران با تجربه جوان تئاتر گلیم خود را از آب بیرون می کشید، شاید مهمترین چالش حاجی زینل در این نمایش ایفای نقش زنی بود که در جهانی سخت باید به تنهایی زندگی کند.
وی ایفاگر نقش زنی مستقل در شرایطی لازمان و لامکان بود، آنچه از بازی حاجی زینل داستانی متفاوت می ساخت قدرت وی در ایفای نقش زنی جنگجو و قدرتمند بود، زنی که رفتاری مردانه داشته و حتی در بخشی در جایگاه یک مرد به ایفای نقش می پردازد. وی علاوه بر آن در نمایش آشویتس زنان توانست به خلق شخصیتی که کاملا تراژیک بپردازد، شخصیتی که با وجود معلولیت روایتگر سرنوشتی تلخ در جنگ جهانی دوم بود.
شیوا فلاحی/امروز روز خوبیست برای مُردن
نمایش امروز روز خوبیست برای مُردن، نوشتۀ سارا سجادی، جمال و کمال هاشمی و کار کمال هاشمی دربارۀ جنگ و مهاجرت است. آدمهایی که در ناملایمات جنگ به ناگزیر آواره شهر و کشورهای دیگر میشوند، اما دنیای پس از جنگ فرصتی است برای مرور و ترمین نابسامانیهای روحی و روانی آن روزهای سخت.
شیوا فلاحی، بازیگر در نقش یلدا، به تدریج مرکز ثقل کارهای کمال هاشمی شده و به درستی میتواند ذهن و روان مخاطبان را در این تلاطم روحی به بازی بگیرد و نگذارد از این راه بلند و بی پایان به بیرون نگاهی بیندازد، باید که همه هوش و حواسش به دنبال کردن همین راهی باشد که فلاحی در نقش یلدا برایمان تدارک میبیند.
او دارد مرگ را بازی میکند و یا آهسته آهسته به دنبال مرگ میرود. این مرگ خود خواسته از یک نقطهای که آوار را بر سرش میبینیم و لمس میکنیم که این دگرگونیها دارد پایان خوبی مییابد و خیری هست در تکامل این فرد، به نوعی دارد رستگاری فردی اش را نمایان میکند.
سارا سجادی/امروز روز خوبیست برای مُردن
سارا سجادی در نقش مونا درواقع نقش بازیگری را بازی میکند که کاملا نقش دشواری نیز هست. کار او سخت است برای اینکه باید در برابر دوربین مختصری از زندگی اش را بگوید که هیچ آدمی را تاب شنیدنش نیست. کودکی سرشار از خوشبختی در آبادان که با هجوم هواپیماهای جنگی و بمباران این شهر از بین میرود.
اینها جنگزده اند و به شهر شیراز پناه میبرند، شهری که در آن باید ریشه بگیرند، اما نمیگیرند. پدری که در این شهر میمیرد و مادر را دچار جنون میکند که دست به خودکشی بزند یا در تیمارستان نگهداری شود، چون خواسته دخترش را بکشد. عشقی که باید در همان آغاز به دلیل بی خانمانی مونا از بین برود و بعد هم تنهایی و تداوم آوارگی در تهران.
ناهید مسلمی/ یک مرد و یک زن
در نمایش یک مرد و یک زن کار هوشند هنرکار که داستانی عاشقانه را روایت میکند؛ دو شخصیت حضور دارند که کاظم هژیرآزاد و ناهید مسلمی ایفاگر نقش آنها خواهند بود. عاشقانهای جذاب، لطیف و طنازی است برای میانسالی. لیدیا (ناهید مسلمی) بیمار آسایشگاهی است که رادیون (کاظم هژیرآزاد) مدیر آن است و نمایش قصه ارتباط متفاوت، زیبا، عاشقانه و طنزآمیز این دو است.
بازیهای کاظم هژیرآزاد و ناهید مسلمی در یک زن و یک مرد تماشایی است و خیلی متمرکزند که این زوج را از یک تلاقی و تصادف به پیوندی ابدی و شورانگیز نزدیکتر کنند. این همان روالی است که میتواند بستر نمایش را قابل باور سازد و ما به تدریج از تماشایش دچار حس وحال خوبی شویم.
ناهید مسلمی به خود رجوع میکند و این خودبینی در تمنای امیال و آرزوهای یک زن میانسال است که همچنان میخواهد به زندگی امیدوار باشد و خود را از تنهایی و ماندن در پشت دیوارهای بلند آسایشگاه برهاند. این مسیری لبریز از عواطف است که بسیار انگیزه میبخشد و زن را وامی دارد تلاطم عاشقانهای را یکبار دیگر تجربه کند.
الهام شعبانی/کمیته نان
کمیته نان نوشته و کار لیلی عاج به فقر و آوارگی کُردها در تهران میپردازد. الهام شعبانی یک پیرزن قلدر است که قلندرانه دارد این خانه را سمت و سو میدهد. با آنکه نامادری را بازی میکند، اما به واقع یک مادر هست که این خانه و خاطرات و میراثش را با جان و دل پذیرفته است، چون پدر این بچهها به او فهم عاشقانه بودن را آموخته است.
گرفتن عصا و با طمانینه راه رفتن بخشی از این پیرسالی و شاید غم دوری و یا از دست دادن پسر را تداعی میبخشد. اما زن اقتدار ویژهای دارد و این را با کار کردن برای آشپرخانه رستوران و همچنین با بیان تند و قاطعی میرساند.
او در عین حال مادر است و مادرانگی در مهر وریزیدن هایش مشخص میکند نسبت به عروس پا به ماهش و پسر خوانده هایش که در خانه مانده اند و روزگار مشترکی، اما دردآوری را با هم سپری میکنند. همین نابسامانی هاست که بازی اش را بیشتر بعد میبخشد که دردهایی هم هنوز پنهان است در این روابط آشکاری که در آن لبریز از آه و چالش است.
مژگان خالقی/بیوه سیاه. بیوه سفید
بیوه سیاه، بیوه سفید نوشته مژگان خالقی و کار حسن جودکی درباره زن افغانستان است که نمایندگی میکند دردهای بزرگ زنانه را. مژگان خالقی، بازیگر، برای بازی در این نمایش به لهجۀ افغانستانی مسلط شده است، شاید در زمان تفکیک صداها دارد کم میآورد و به خوبی نمیتواند آدمهای دیگر را با تفاوت صدا بازی کند.
شاید قصد و غرض چیز دیگری بوده و ما به درستی متوجه هویت خجسته و دیگر آدمها نشده باشیم، اما تا آن جایی که او خجسته را بازی میکند تمام تلاشش این هست که جلز و ولز زدنها یک زن بخت برگشته را به تماشا درآورد. هدف غایی بیوه سیاه، بیوه سفید هم جز این نبوده است.
زنی که بین انتخاب و انتخاب شدن وامانده و زمانی که میخواهد جانب عشق را بگیرد، انگار که همه چیز دیر شده باشد یا هنوز زمان این نو بودنها در مزار شریف مهیا نباشد؛ بنابراین به ناچار در این رویارویی سنت و مدرن باید بازندهای باشد و این بازنده درواقع یک قربانی است.
ما بازی این بازیگر را نمیبینیم مگر در همان چادر سیالی که مثل اسپند روی آتش دارد بالا و پایین میپرد و شاید بیشتر صدای دردمندی هست که به دنبال نجات خود از یک فاجعه ضد انسانی و، اما ناموفق باشد. «بیوه سیاه، بیوه سفید» با موضوع خشونت علیه زنان، به مصائب زندگی یک دختر افغان میپردازد که به دلیل تعصبات قومی و مذهبی کشته میشود.
انسان، انسان است و فرقی نمیکند با چه جغرافیا، فرهنگ و زبانی باشد؛ چیزی که در خاورمیانه و امپراطوری بزرگ ایران اتفاق میافتد همچنان یکسری سرفصل مشترک است و میتواند همچنان مسالهبرانگیز باشد و پیوند فرهنگی ایجاد کرده و ما را کنار هم قرار دهد. اگر در افغانستان دختری آواز میخواند و ممنوعیت خواندن دارد در تمام خاورمیانه این قضیه صادق است و کسی هم که با این ممنوعیت دچار چالش شود، امکان دارد که جانش را از دست میدهد، و با ارفاق بدنام میشود.